اخباری فوری

درسنامه آموزشی از من تا خدا (تربیت دینی) کلاس هفتم با پاسخ درس۱تا۴

درسنامه آموزشی از من تا خدا (تربیت دینی) کلاس هفتم با پاسخ

از من تا خدا (تربیت دینی)
درس ۱: آرامشم تو هستی
درس ۲: تویی که می‌شناسی‌ام
درس ۳: مرا رها نمی‌کنی
درس ۴: امید بسته‌ام به تو
درس ۵: با تو صبور می‌شوم
درس ۶: تو خدای بزرگ منی
درس ۷: تویی آبادی زندگی‌ام
درس ۸: غرق نعمتم کردی
درس ۹: می‌خواهم شاکرت باشم
درس ۱۰: تو نجاتم دادی
درس ۱۱: راهی که نشانم دادی
درس ۱۲: در سایه امن تو

 

درس ۱: آرامشم تو هستی

چند وقتی می‌شد که ذهنم حسابی مشغول بود. دائم در ذهنم با چیزهایی شبیه به سؤال زیر می‌شدم. سؤالاتی که خودشان نمی‌گذاشتند به جوابشان برسم! با اینکه شنیده بودم سؤال کردن کلید دانش است، اما این سؤال‌ها چیزی بر دانش من اضافه نمی‌کردند و برای همین حس خوبی نسبت به آن‌ها نداشتم. مثلاً یکی از همین سؤال‌ها که قیافۀ دلسوزها را به‌خود می‌گرفت، می‌گفت: «وقتی قرار است روزی از این دنیا بروی، اصلاً برای چه به این دنیا آمده‌ای؟»

یک‌بار که از پیدا نکردن جواب این سؤال‌ها بی‌قرار شده بودم، بی‌اختیار خدا را از ته قلبم صدا زدم.

وَ إِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (بقره؛ آیهٔ ۱۸۶)
و وقتی بندگان من از تو درباره من سؤال می‌کنند، [بدانند که] من نزدیکم. دعای دعاکننده را – وقتی مرا صدا می‌زند ـ جواب می‌دهم. پس باید دعوتم را قبول کنند و به من ایمان بیاورند تا راه را پیدا کنند [و به مقصد برسند].

اشکم درآمد. گوشه‌ای نشستم و با التماس از خدا خواستم به من بفهماند برای چه مرا آفریده است. جواب این سؤال می‌توانست مرا به پاسخ پرسش‌های دیگرم هم برساند.
همان موقع، آن سؤالِ مرموز باز جلوی چشمم سبز شد. دست‌به‌سینه، لبخند معناداری زد و با لحن طعنه‌آمیزی گفت: «من خودم جواب را به تو می‌گویم.»
سرم را پایین گرفتم تا نبینمش، ولی او دستش را زیر چانه‌ام گذاشت، سرم را بالا آورد و با همان لحن بدش گفت: «می‌گویند دلیل آفرینش انسان، بندگی است.»
اگرچه این جواب را بارها شنیده بودم، ولی انگار برایم تازگی داشت. چند بار زیر لب تکرار کردم: بندگی، بندگی، بندگی …

وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ (ذاریات؛ آیهٔ ۵۶)
و من جن و انسان را نیافریدم جزء برای آنکه مرا بندگی کنند.

چرا او کلمۀ بندگی را با حالت طعنه‌آلودی گفت؟ این مدت، از طرز برخورد سؤال‌ها فهمیده بودم خیرِ مرا نمی‌خواهند. پس حتماً خیرِ من در بندگی است؛ وگرنه لحن سؤال، این‌طوری نبود. پیش از این، هربار کلمهٔ بندگی را می‌شنیدم، یا از کنارش به‌راحتی می‌گذشتم و یا سؤال مرموز دیگری مانند «بندگی کنی که چه بشود؟» می‌آمد و اجازه نمی‌داد به‌ این کلمه، درست فکر کنم. من جواب این سؤال را شنیده بودم؛ اما جواب‌ها فقط ذهنم را قانع می‌کردند؛ درحالی که من دنبال آرام شدن دلم بودم. این‌دفعه، خدا فکر خوبی به ذهنم رساند: به‌جای اینکه بگویم بندگی کنم که چه بشود، حرف خدا را بشنوم و بندگی کنم تا ببینم واقعاً چه می‌شود.

بعد از این تصمیم، سؤال‌های زیبایی به‌سراغم آمدند. قیافه‌شان با سؤال‌های قبلی خیلی فرق داشت. کنارم که می‌نشستند، دلم آرام می‌شد و احساس می‌کردم این‌ها دیگر خیرم را می‌خواهند. این‌جا بود که فهمیدم مرموزها، واقعاً سؤال نیستند، بلکه وسوسه‌هایی هستند که می‌خواهند مرا از هدف آفرینش دور کنند. آن‌ها خودشان را به‌شکل سؤال در می‌آورند تا ذهن مرا به خود مشغول کنند، ولی دوست ندارند من به جواب برسم.

اولین سؤال زیبا پیشم نشست و گفت: «می‌خواهی چه‌کسی را بندگی کنی؟»
گفتم: «مگر غیر از خدا می‌شود بندهٔ شخص دیگری هم بود؟»
«جواب‌ها» رفقای سؤال‌های زیبا بودند. سؤالِ «می‌خواهی چه‌ کسی را بندگی کنی؟» یکی از آن جواب‌ها را صدا زد و او هم خیلی زود پیشمان آمد. جواب گفت: «بله، بعضی‌ها به‌جای خدا، بندهٔ شیطان می‌شوند و بعضی‌ها بندهٔ‌ هوای نفس، بعضی‌ها بندهٔ مردم یا بندۀ رهبران گمراه و یا نیاکان خودشان.»
با تعجب پرسیدم: «چگونه می‌شود بندهٔ این‌ها شد؟»
جواب گفت: «بندگی یعنی اطاعت کردن و تسلیم بودن. همهٔ انسان‌ها بندهٔ هستند، یعنی بالاخره آن‌ها در زندگی خودشان از خواسته‌ها و دستورات کسی پیروی می‌کنند. اما چیزی که سرنوشت ما را مشخص می‌کند، این است که از چه کسی اطاعت و پیروی کنیم.»

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۱۵ کتاب درسی)

 

با دوستان خود گفت‌وگو کنید و نمونه‌هایی از بندهٔ مردم بودن یا بندگی رهبران گمراه و نیاکان را بنویسید.
بندگی مردم: دنبال‌کردن مدهای اجتماعی – پیشرفت‌های تکنولوژیکی – انجام کارهای غیر اخلاقی
بندگی رهبران گمراه و نیاکان: پیروی از رهبران سیاسی فاسد – مذهب‌سازی در تاریخ – تبلیغ ایده‌های غیر منطقی

به جواب گفتم: «عاقبتِ بندگی هر کدام از این‌ها با دیگری چه فرقی می‌کند؟»

جواب گفت: «کسانی که به حرف شیطان گوش می‌کنند، در قیامت می‌فهمند کارشان اشتباه بوده، زیرا آن‌جا شیطان به آن‌ها می‌گوید من که با شما کاری نداشتم، فقط دعوتتان کردم، شما خودتان قبول کردید. الآن برای خودم هم نمی‌توانم کاری انجام دهم، چه‌رسد به شما.»

این را که شنیدم، ترسیدم. خیلی بد است که یک عمر حرف کسی را گوش کنی، اما او درست وقتی که باید به فریادت برسد، رهایت کند.

جواب، حرفش را ادامه داد: «کسانی که از رهبران گمراه اطاعت می‌کنند، روز قیامت به آن‌ها می‌گویند: ما در دنیا پیرو شما بودیم، آیا شما می‌توانید ما را از عذاب خدا نجات دهید؟ رهبران مغرورشان می‌گویند: اگر خدا راهی برای نجات از عذاب، نشان ما می‌داد، ما هم به شما نشان می‌دادیم.»

به جواب گفتم: «دوست دارم بدانم بندگان خدا چه عاقبتی دارند.»

جواب سری تکان داد و گفت: «وقتی غصهٔ گذشته را نخوری و از آینده هم ترسی نداشته باشی، به آرامش می‌رسی، یعنی همان چیزی که همه دنبالش هستند. بندهٔ خدا در دنیا و آخرت از ترس و غصه نجات پیدا می‌کند.»

بَلَیٰ مَنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ فَلَهُ أَجْرُهُ عِنْدَ رَبِّهِ وَ لَا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لَا هُمْ یَحْزَنُونَ (بقرهٔ؛ ۱۱۲)
بله، کسی که روی خودش [یعنی همهٔ وجودش] را تسلیم خدا کند [و با خدا مخالفت نکند] و نیکوکار باشد، پاداشش را پیش خدای صاحب اختیارش دارد و [این بندگان] نه ترسی دارند و نه غصه می‌خورند.

کم‌کم داشتم آرام می‌شدم. با خودم گفتم: «آرامش باعث می‌شود هم در دنیا از زندگی‌ات راضی باشی و هم در آخرت. این آرامش فقط در بندگی خدا پیدا می‌شود.»

هنوز در فکر آیاتی بودم که شنیده بودم. به سراغ قرآن رفتم. آن را از روی میز برداشتم و بوسیدم. احساس می‌کردم مرا نجات داده است. دوستش داشتم. دلم می‌خواست به حرف‌های کسی که نجاتم داده، گوش کنم. پس قرآن را باز کردم و به‌دنبال آیه‌هایی که شنیده بودم، گشتم.

نقشه مفهومی (صفحهٔ ۱۶ کتاب درسی)

براساس آموخته‌هایتان از این درس با جملات داده شده، نقشه مفهومی زیر را کامل کنید:

بندگی غیرخدا  ← پشیمانی در آخرت
بندگی خدا ← آرامش

سخنی با والدین
ما می‌دانیم شما تا چه اندازه دغدغهٔ تربیت صحیح فرزندانتان را دارید و به این دغدغه احترام می‌گذاریم. ناگفته پیداست که وقتی خانه و مدرسه، دست در دست هم، برای تربیت فرزندان این مرز و بوم تلاش می‌کنند، چه اتفاق مبارکی در این مسیر می‌افتد. این بخش در هر درس مهمان خانه شماست تا این همراهی و همدلی را رقم بزند. از همراهی با شما خوشحالیم.

 

محیط خانواده، چه نقشی در حل شبهات اعتقادی برای فرزندان دارد؟

قصه: رضا در پناه خدا

از مدرسه که برگشت، آشفته و نگران بود. خیلی محکم گفت: «من می‌خواهم به جبهه بروم.»
می‌خواستم او را منصرف کنم. برای همین، گفتم: «مامان جان! تو هنوز کوچکی؛ در جبهه دست‌وپاگیر می‌شوی.»
ولی او جدی‌تر از قبل گفت: «ولی قدرت جنگیدن با دشمن را دارم.»
آرام و قرار نداشت. عاشق خدا شده بود. می‌خواست جانش را فدای او کند.
وقتی امام خمینی (ره) دستور داد جبهه‌ها نباید خالی بماند، گفت: «پس حتماً باید بروم.»
چند روز بعد، پیشم آمد. اجازه رفتن می‌خواست با نگاهی پر از التماس گفت: «من عاشق شده‌ام.»
می‌دانستم منظورش چیست، اما حرفش را به شوخی گرفتم و خندیدم.
گفت: «مامان! شما می‌دانی من عاشق چه‌کسی شده‌ام؟ عاشق خدا.»
اشک‌هایم سرازیر شد. رضا را بغل کردم و گفتم: «ما همه بندهٔ خدا هستیم و عاشقیم. اگر من مخالفت می‌کنم، به‌خاطر سنِ کم توست.»
رضا مدام بی‌قرارتر می‌شد. روزی به من گفت: «این عشق از دل من بیرون نمی‌رود تا به معشوقم برسم.» با شنیدن حرفش حالم عوض شد. فقط یک کار به ذهنم رسید. وضو گرفتم، نماز خواندم و به خدا گفتم: «رضا عاشق تو شده، اگر تو هم عاشق رضا هستی، او را به آرزویش برسان.»
رضا خیلی موتور دوست داشت. پدرش برای این‌که او را از تصمیمش منصرف کند، به او گفته بود اگر به جبهه نرود، برایش موتور می‌خرد. اما این پیشنهاد هم فایده‌ای نکرد.

چند وقتی گذشت اما ذره‌ای از علاقهٔ رضا به جبهه کم نشد. روزی دیگر گفت: «مامان! من دلم می‌خواهد با رضایت شما و بابا به جبهه بروم.»
حرف رضا را به پدرش گفتم. پدرش مخالف بود، اما نمی‌دانم چه شد که آن روز بلافاصله گفت: «راضی‌ام به رضای خدا.»
باورم نمی‌شد راضی شده است. گفت: «ما که صاحب رضا نیستیم؛ او امانت خداست. وقتش رسیده امانت را به صاحبش تحویل بدهیم.»
وقتی بچه‌ام رضا از مدرسه برگشت و خبر رضایت پدرش را به او دادم، از شدت خوشحالی گریه‌اش گرفت.
سرانجام رضا به جبهه رفت و تا سه ماه نیامد. روزی که برای مرخصی برگشت، روز تولدش بود. توی لباس‌های گشادش گم شده بود. این صحنه را که دیدم، کلی خندیدم.
بچه‌ام آن روز، دوازده ساله شده بود. جشن گرفتیم و شادی کردیم. دلم خوش بود پانزده روز مرخصی دارد، اما بیشتر از سه روز پیش ما نماند، وقتی می‌خواست برود، گفتم: «بیشتر بمان.» گفت: «شما از حال و هوای جبهه خبر ندارید. آن‌جا برایم مثل دانشگاه است و دوست دارم زودتر برگردم.» بغلش کردم و بوسیدمش. گریه‌ام گرفت. پسرم هم مرا بوسید و گفت: «مامان! تا شما دلتان به شهادت من راضی نشود، من به آرزویم نمی‌رسم.»
عاشق بچه‌ام بودم. دلم پر از غصه شد، اما نگذاشتم او بفهمد. به او گفتم: «دعا می‌کنم اگر آرزویت شهادت است مثل حضرت قاسم شهید بشوی.»
چند روز بعد، پسر عزیزم در قصر شیرین، به آرزویش رسید و شهید شد.

 

برداشت من (صفحهٔ ۱۸ کتاب درسی)

 

کدام ویژگی شهید رضا پناهی برایتان جالب‌تر بود؟ چرا؟

عشق عمیق او به خدا و شجاعتش در تصمیم‌گیری برای جهاد – با وجود سن کم، او تصمیمی بزرگ گرفت و بدون هیچ تردیدی، راه سخت و پرمخاطره‌ای را انتخاب کرد. این عشق و ایمان خالصانه، که حتی پیشنهادهایی مثل خرید موتور هم نمی‌توانست او را از تصمیمش منصرف کند، نشان‌دهنده تعهد و باور عمیق او به هدفش بود. این نشان می‌دهد که وقتی انسان به خدا عشق می‌ورزد، هیچ چیز دیگری نمی‌تواند جایگزین آن شود و او را از مسیری که برای رسیدن به این عشق انتخاب کرده بازدارد.

مناجات: کمک کن بندهٔ تو باشم!

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اکْفِنِی مَا یَشْغَلُنِی الْإِهْتِمَامُ بِهِ وَاسْتَعْمِلَنِی بِمَا تَسَأَلْنِی غَداً عَنهُ وَ استَفرِغ أَیَّامی فیما خَلَقْتَنی لَهُ.

خدایا! بر محمد و آلش درود بفرست و کاری کن تا نیازمند کارهایی نشوم که مرا از تو غافل می‌کند. مرا به کارهایی مشغول کن که قرار است روز قیامت دربارهٔ آن‌ها از من سؤال بپرسی. خدایا! اوقاتم را برای انجام‌دادن کارهایی خالی کن که مرا به‌هدف آفرینشم می‌رساند، تا هر کاری می‌کنم مرا به‌بندگی تو نزدیک و نزدیک‌تر کند.

 

دلم را دور کن از هرچه غفلت

به من الهام کن از راز خلقت

مرا مشغول کاری کن خدایا

که می‌پرسی از آن روز قیامت

یوسف رحیمی

احکام: دوست خوب و آسمانی‌ام

عبای قهوه‌ای و قبای کرم‌رنگش همیشه تمیز و اتوکشیده است. اخلاق خوبی هم دارد. هر وقت او را می‌بینم، لبخندی می‌زند و در سلام دادن پیش‌قدم می‌شود. وقتی هم از او سؤال می‌پرسم، خوب گوش می‌دهد تا حرفم تمام شود. بعد با شوخی و مهربانی، جوابم را می‌دهد. موقع خداحافظی هم می‌گوید اگر بازهم سؤالی بود، من در خدمتم. حاج‌آقای محمدی، امام جماعتِ مسجدمان است و برای سخنرانی هم به مدرسه‌مان می‌آید. دیروز بعد از نماز جماعت مسجد، قرآن به‌دست پیش او رفتم و گفتم: «اتفاق خیلی خوبی در زندگی‌ام رخ داده.»

حاج‌آقا گفت: «خوش به‌حالت! چقدر باید تقدیم کنیم تا برای ما هم تعریف کنی؟»
گفتم: «قابل شما را ندارد؛ مفتکی می‌گویم.»
حاج‌آقا گفت: «خدا خیرت بدهد که ملاحظهٔ فقیر فقرا را می‌کنی.»
خنده‌ام گرفت و گفتم: «من یک دوست خوب پیدا کرده‌ام.»
حاج‌آقا دستش را بالا برد و گفت: «شکر خدا چه‌چیزی بهتر از دوست خوب. حالا دوستت را به ما هم نشان می‌دهی؟»
باز در حال خندیدن گفتم: «دوستم همین‌الآن پیش ماست.»
حاج‌آقا با تعجب گفت: «این‌جا که جز من و تو کسی نیست.» قرآن را نشانش دادم و گفتم: «دوست من همین قرآن توی دستم است.»
حاج‌آقای محمدی که غافلگیر شده بود، لبخند زنان گفت: «خوش به‌حالت که دوست به این خوبی پیدا کرده‌ای!»
کمی مکث کرد و بعد ادامه داد: «دوستت را یک دقیقه قرض می‌دهی؟»
قرآنم را به‌دستش دادم حاج‌آقا آن را دو دستی گرفت و بوسید و بعد گفت: «دوستی با قرآن آداب دارد. می‌خواهی آدابش را برایت بگویم؟»
با خوشحالی گفتم: «چرا که نه؟»
حاج‌آقا گفت: «اول اینکه باید با وضو به خطوط قرآن دست بزنی.»
سریع پرسیدم: «حتی به ترجمه‌هایش؟»
حاج‌آقای محمدی گفت: «نه، اشکال ندارد. البته اگر در ترجمه، اسم خدا نوشته نشده باشد. چون اسم خدا به هر زبانی باشد، نباید بدون وضو لمس شود.»
گفتم: «یعنی به پرچم ایران که وسطش نشانه لا إله إلا الله دارد و بیست‌ودو تا الله‌اکبر هم رویش نوشته نباید بدون وضو دست زد؟
حاج‌آقا ابروهایش را بالا داد و گفت: «خودمانیم، اطلاعات خوبی هم داری. نه خیر؛ به جاهایی از آن، که اسم خدا نوشته شده، نمی‌شود بدون وضو دست زد.»
پرسیدم: «اگر آیه‌ای از قرآن در دفتر یا روی تخته نوشته شده باشد، بازهم باید با وضو به آن دست بزنم؟»
حاج‌آقا گفت: «بله. آیات قرآن هرجا نوشته شده باشد، نباید بدون وضو به آن دست زد.»

دلم می‌خواست حاج‌آقا آداب بیشتری از این دوستی به من یاد بدهد. فکر کنم خودش متوجه شد، چون گفت: «مستحب است وقتی می‌خواهی قرآن بخوانی، از شرّ شیطان به خدا پناه ببری. بعد هم آن را باحوصله بخوان. دربارهٔ حرف‌هایش فکر کن. اگر روزی توان خواندن قرآن را نداشتی، همین‌که به کلماتش نگاه کنی هم خوب است؛ چون نگاه به‌صفحات قرآن هم عبادت است. اگر شنیدی کسی دارد باصدای بلند قرآن می‌خواند، بهتر است ساکت باشی و گوش کنی.» دلم برای دوستی با قرآن، پر از شوق‌شده بود. حاج‌آقا قرآن را به من برگرداند و کیسه‌اش را از جیبش درآورد. کیسه‌اش را همهٔ بچه‌ها می‌شناختند. آن را جلوی من گرفت و گفت: «بفرما. برای دوستی تو با قرآن.»

من هم باخوشحالی یک مشت نخودچی کشمش برداشتم و خداحافظی کردم و رفتم.

 

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۲۱ کتاب درسی)

 

آیا داشتن وضو در هریک از موقعیت‌های زیر واجب است؟

۱- مریم گردن‌بندی که در دو طرف آن نام «الله» حک شده است را به گردن می‌اندازد. 
لمس نام «الله» بدون وضو حرام است. اما صرف به گردن انداختن گردن‌بند بدون لمس مستقیم نام خدا، نیازی به وضو ندارد. بنابراین، اگر مریم مستقیم با دست، نام «الله» را لمس نمی‌کند، وضو واجب نیست.
۲- فاطمه سورۀ توحید را روی پارچه، با دست، گلدوزی می‌کند. او می‌خواهد تابلویش را به نمازخانۀ مدرسه هدیه دهد.
لمس آیات قرآن (حتی یک کلمه از قرآن) بدون وضو حرام است. بنابراین اگر فاطمه در هنگام گلدوزی مستقیماً با دستش آیات قرآن را لمس می‌کند، باید وضو داشته باشد.
۳- حمید جملهٔ «او شنوا و داناست» را با خط خوش روی تخته می‌نویسد.؛
اگر این جمله قسمتی از قرآن نیست و تنها جمله‌ای توصیفی است، لمس و نوشتن آن بدون وضو اشکالی ندارد. وضو تنها برای لمس آیات قرآن واجب است.
۴- کمیل برای تلاوت قرآن از نرم افزار قرآنی استفاده می‌کند و روی صفحۀ گوشی همراه خود، آیات را لمس می‌کند.
لمس مستقیم آیات قرآن از روی کاغذ یا صفحه بدون وضو حرام است. اما لمس آیات قرآن از روی صفحهٔ گوشی به دلیل اینکه صفحه الکترونیکی است، نیازی به وضو ندارد.

سؤالات پایان درس (صفحهٔ ۲۲ کتاب درسی)

۱- براساس آیهٔ «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعبُدُونِ» هدف آفرینش انسان چیست؟
در این آیه، خداوند به‌صراحت بیان می‌کند که هدف اصلی از خلقت انسان‌ها و جن‌ها عبادت و بندگی اوست. این بندگی به معنای شناخت خداوند و تبعیت از دستورات او در همهٔ جنبه‌های زندگی است. عبادت در اسلام تنها به اعمال عبادی مثل نماز و روزه محدود نمی‌شود، بلکه هر عملی که با نیت خالص برای خدا و در جهت رضای او انجام شود، به عنوان عبادت محسوب می‌شود.
از این رو، هدف نهایی انسان در زندگی این است که از طریق عبادت و بندگی به قرب الهی برسد و معنای واقعی زندگی را در رابطه با خداوند درک کند.

۲- آیا شیطان مسئولیت کارهای بندگان خود را در قیامت می‌پذیرد؟ پاسخ شیطان به آن‌ها چیست؟
خیر، شیطان در قیامت اذعان می‌کند که تنها مردم را به گمراهی دعوت کرده و بر آنان تسلطی نداشته است. افراد با ارادهٔ خود به پیروی از او پرداخته‌اند، و لذا مسئولیت اعمالشان برعهدهٔ خودشان است.

۳- نتیجه بندگی کردن خداوند چیست؟ توضیح دهید.
نتیجه بندگی کردن خداوند، رسیدن به کمال و سعادت حقیقی است. در بندگی خدا، انسان از اسارت‌های دنیوی و نفسانی رهایی یافته و به مقام قرب الهی می‌رسد. بندگی به معنای شناخت و پذیرش حقایق هستی و عمل به دستورات الهی است که به رشد روحی و معنوی انسان کمک می‌کند.
بندگی خدا موجب پاکی قلب و نفس از آلودگی‌ها و گناهان می‌شود و به انسان آرامش و امنیت درونی می‌بخشد. قرآن کریم و تعالیم اسلامی بیان می‌کنند که بندگی خداوند سبب ارتباط انسان با منبع بی‌پایان رحمت، حکمت و قدرت می‌شود و فرد را به سعادت دنیا و آخرت می‌رساند. همچنین، بندگی کردن خدا سبب می‌شود که انسان از خودبینی و خودپرستی دور شود و در مسیر حقیقت و عدالت گام بردارد.

۴- باتوجه به آنچه در بخش احکام آموخته‌اید، ماجراهای زیر را با توجه به رفتار درست نسبت به هریک از موقعیت‌ها، کامل کنید.
الف) در ایام انتخابات در خیابان راه می‌رفتم که روی زمین عکس یکی از نامزدها را دیدم که کنار پرچم ایران عکس گرفته بود.
در ایام انتخابات در خیابان راه می‌رفتم که روی زمین عکس یکی از نامزدها را دیدم که کنار پرچم ایران عکس گرفته بود. با دیدن این صحنه، متوجه شدم که پرچم کشور و نام خدا بر روی عکس وجود دارد. برای رعایت احترام، به آرامی عکس را از روی زمین برداشتم و آن را در جایی مناسب قرار دادم تا از بی‌حرمتی به پرچم و نام خدا جلوگیری شود.
ب) در خیلی از صفحات کتاب تعلیمات دینی و قرآن ما آیات قرآن هست. من وقتی این درس‌ها را دارم.
در خیلی از صفحات کتاب تعلیمات دینی و قرآن ما آیات قرآن هست. من وقتی این درس‌ها را دارم، دقت می‌کنم که در حال وضو باشم و با احترام به آیات قرآن دست بزنم. اگر وضو ندارم، مراقبم که به خط قرآن دست نزنم و فقط با استفاده از ابزارهایی مثل قلم یا گوشه لباس، صفحات را ورق بزنم تا حرمت آیات حفظ شود.

۵- سارا چند وقتی است به یک چهرهٔ مشهور سینمایی علاقه‌مند شده به‌طوری که از شیوهٔ لباس پوشیدن، طرز فکر و حتی علاقه‌های شخصی او پیروی می‌کند. با توجه به آن‌چه دربارهٔ موضوع بندگی آموخته‌اید توضیح دهید آیا رفتار او صحیح است؟ به‌نظر شما این‌گونه افراد دچار چه عاقبتی خواهند شد؟
از دیدگاه بندگی خدا، پیروی بی‌قید و شرط از شخصی غیر از خداوند می‌تواند به معنای نوعی “بندگی” به غیر از خدا باشد. آیه‌ی «وَ مَا خَلَقتُ الجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِیَعبُدُونِ» نشان می‌دهد که هدف از آفرینش انسان، بندگی خداست، نه دیگران.
وقتی شخصی همچون سارا شروع به تقلید از شیوه‌های ظاهری و فکری کسی می‌کند که معیارهای اخلاقی و معنوی او بر مبنای بندگی خدا نیست، این امر می‌تواند به انحراف از مسیر اصلی زندگی، که بندگی خداست، منجر شود. به‌عبارت دیگر، چنین رفتارهایی ممکن است به دور شدن از ارزش‌های دینی و اصول اخلاقی منجر شده و فرد را از توجه به خدا و پیروی از تعالیم الهی بازدارد.
عاقبت افرادی که بیش از حد تحت تأثیر افراد مشهور قرار می‌گیرند، ممکن است شامل سردرگمی، از دست دادن هویت واقعی خود و دور شدن از ارزش‌های الهی باشد. این افراد ممکن است در نهایت به پوچی برسند، چرا که تقلید و پیروی از افرادی که خود ممکن است به دنبال اهداف مادی یا دنیوی باشند، نمی‌تواند منجر به سعادت واقعی شود. بنابراین، بهتر است الگوهای زندگی را از شخصیت‌هایی انتخاب کنیم که در مسیر بندگی خدا و رسیدن به کمال واقعی گام برمی‌دارند.

۶- محمد در ماه مبارک رمضان به خانهٔ مادربزرگش می‌رود. پدربزرگ به او پیشنهاد می‌دهد باهم قرآن بخوانند. بنابراین پدربزرگ با صدای بلند قرآن می‌خواند و محمد گوش می‌کند و خط می‌برد. مادربزرگ با حسرت به آن‌ها نگاه می‌کند چون توانایی خواندن قرآن را ندارد.
مادربزرگ محمد که توانایی خواندن قرآن را ندارد، همچنان می‌تواند از فیض قرآن بهره‌مند شود. او می‌تواند به قرآن گوش دهد و از معنویات و برکات آن استفاده کند، چرا که گوش دادن به تلاوت قرآن نیز پاداش و اثرات معنوی دارد. در این موقعیت، محمد و پدربزرگ می‌توانند به مادربزرگ پیشنهاد دهند که با آن‌ها بنشیند و به قرآن گوش دهد، چرا که حتی کسانی که نمی‌توانند قرآن بخوانند، با توجه به معنای آیات و نیت خالصانه، می‌توانند از نور قرآن بهره‌مند شوند.
همچنین، مادربزرگ می‌تواند از روش‌هایی مانند یادگیری تدریجی قرائت قرآن یا استفاده از نرم‌افزارهای آموزشی بهره ببرد تا به مرور زمان توانایی خواندن پیدا کند. مهم‌ترین نکته این است که هرکس با نیت پاک و خالص به سمت قرآن و تعالیم آن برود، حتی اگر نتواند بخواند، می‌تواند از برکت‌های آن بهره‌مند شود.

به‌نظر شما در موقعیت بالا، هریک از شخصیت‌ها چه آدابی را باید نسبت به قرآن رعایت کنند؟
– پدربزرگ:
احترام به قرآن: قبل از خواندن قرآن، باید با نیت خالص و احترام خاصی اقدام کند. همچنین باید در هنگام خواندن، به آداب تلاوت مانند وضو داشتن و قرار دادن قرآن در مکانی پاک توجه کند.
تلاوت با توجه: باید قرآن را با صدای دلنشین و با توجه به معانی و مفاهیم آیات بخواند تا تاثیر بیشتری بر شنونده‌ها بگذارد.
دعای قبل و بعد از خواندن: می‌تواند قبل و بعد از تلاوت قرآن دعا کند و از خداوند بخواهد که برکات و رحمت‌های قرآن را به خانواده‌اش ارزانی دارد.
– مادربزرگ:
گوش دادن با دقت: مادربزرگ باید با توجه و دقت به تلاوت قرآن گوش دهد و با قلبش به آیات گوش بسپارد تا از فیض و برکت آن بهره‌مند شود.
نیّت خالص: با نیت خالص و توجه به معانی آیات، می‌تواند از تلاوت قرآن استفاده کند و حسرت خود را به شکرگزاری و تقرب به خداوند تبدیل کند.
آموزش و یادگیری: اگر تمایل دارد، می‌تواند از پدربزرگ و محمد درخواست کند تا او را در یادگیری خواندن قرآن یاری کنند.
– محمد:
احترام به مادربزرگ: محمد باید به احساس مادربزرگ احترام بگذارد و او را در خواندن قرآن همراهی کند، حتی اگر به صورت غیرمستقیم.
یاری به پدربزرگ: محمد می‌تواند به پدربزرگ کمک کند تا تلاوت قرآن را با نیت خیر و بدون عجله انجام دهد و اطمینان حاصل کند که مادربزرگ نیز در این فرآیند شامل شود.
توجه به معانی: محمد می‌تواند به آیات توجه کرده و سعی کند معانی و تفسیر آنها را با مادربزرگ و پدربزرگ به اشتراک بگذارد تا فضای معنوی بیشتری ایجاد شود.

فعالیت‌های عملکردی (صفحهٔ ۲۳ کتاب درسی)

 

۱- بازی صفحه‌ای (گروهی)

بازی صفحه‌ای طراحی کنید و مسیر بندگی شیطان و بندگی خداوند را در آن نشان دهید. می‌توانید از نمونه مقابل الگو بگیرید.

۲- نوشتن متقاعد کننده (گروهی)

برای پاسخ به سؤال «چرا بندگی خدا را بکنیم؟» یک دیدگاه قابل دفاع بنویسید و ملاک‌های زیر را نیز رعایت کنید:

– با یک جملهٔ جذاب شروع کنید.
– برای اثبات ادعای خود دلیل و مثال بیاورید. (غیر از مثال‌های کتاب درسی)
– از جمله‌های انگیزشی، داستان طنز و… می‌توانید بهره ببرید.
– با یک عبارت قابل دفاع نتیجه‌گیری کنید.
– دیدگاه خود را حداکثر در ۱۰ سطر تنظیم کنید.

بندگی خداوند، کلید اصلی رسیدن به آرامش و معنویت در زندگی است. وقتی ما خدا را می‌پرستیم و به او بندگی می‌کنیم، در واقع به خودمان اجازه می‌دهیم که در دنیای پر از استرس و فشارهای روزمره، احساس امنیت و آرامش داشته باشیم. به عنوان مثال، تصور کنید که یک مرد در یک قایق در دریا در حال پارو زدن است. اگر او جهت پارو زدن را به سمت ساحل تغییر دهد و به دریا اعتماد کند، به آرامش و سکون می‌رسد. در زندگی ما نیز، بندگی خداوند مانند همان پارو زدن به سمت ساحل است که ما را از طوفان‌های زندگی نجات می‌دهد.
یک داستان طنز می‌گوید: مردی در آسمان می‌خواست یک سفر هوایی بهشت را تجربه کند، اما هر بار که در صف پرواز می‌ایستاد، خدا به او می‌گفت: «یک بار بندگی کن تا پاسپورتت برای سفر بهشت آماده شود!» این نشان می‌دهد که بندگی نه‌تنها یک وظیفه، بلکه یک فرصت است.
در نهایت، بندگی خداوند به ما کمک می‌کند تا نه‌تنها در این دنیا، بلکه در دنیای آینده نیز به آرامش و رستگاری برسیم. پس بیایید با دل و جان به سمت بندگی خداوند برویم و زندگی‌مان را به سمت نور و امید هدایت کنیم.

====================

درس ۲: تویی که می‌شناسی‌ام

از دیروز که با مفاهیم جدیدی آشنا شدم لحظه‌ای از فکر وسوسه‌ها و سؤالات زیبا بیرون نمی‌آمدم. بندگی خدا چهرهٔ جدیدی برایم پیدا کرده بود. وقتی فهمیدم که بندگی راز آرامش است، دوست داشتم راه‌بندگی را پیدا کنم تا به آرامش برسم.

دوبارهٔ به‌دنیای سؤالات برگشتم. در میان سؤال‌ها، سؤالی قد کشیده بود و داشت تماشایم می‌کرد. به سراغش رفتم. او هم به سمت من آمد. وقتی به‌هم رسیدیم، دیدم درست همان سؤالی است که الآن باید می‌پرسیدم: «اولین قدم برای بندگی خدا چیست؟»

جواب گفت: «اولین قدم، شناخت خداست. وقتی انسان خدا را می‌شناسد، می‌فهمد کسی بهتر از او نمی‌تواند راه درست زندگی کردن را به او بیاموزد. بنابراین، انگیزهٔ اطاعت از خدا را پیدا می‌کند.»

همان موقع یادم افتاد یک‌بار مریض شده بودم، مادر و پدرم مرا به مطب پزشکی بردند که سواد و دانش زیادی داشت و بیماری‌های عجیب و غریبی را درمان کرده بود. با اینکه لجباز بودم، اما وقتی پدر و مادرم از مهارت او گفتند و او را به‌خوبی شناختم، به‌توصیه‌های پزشک گوش دادم و به نسخه‌اش عمل کردم و زود حالم خوب شد. شناخت من از او باعث شده بود لجبازی را کنار بگذارم.»

می‌خواستم به جواب بگویم که خدا را برایم معرفی کن که یک سؤال دیگر نزدیکم شد و گفت: «آیا کسی که می‌آفریند، مانند کسی است که نمی‌آفریند؟»

أَفَمَن یَخلُقُ کَمَن لَایَخلُقُ (نحل؛ آیهٔ ۱۷)

معلوم است که نه! داشتم به سادگی سؤال فکر می‌کردم که جواب سؤال «اولین قدم برای بندگی‌خدا چیست؟» را دیدم. او گفت: «خدا آفرینندهٔ ما و تمام هستی است. آفرینندهٔ انسان بیش از هر شخص دیگری نیازهای او و راه پاسخ‌دادن به آن‌ها را می‌داند. بنابراین اگر حرف‌های دیگران با حرف خدا فرق داشت، باید فقط به حرف‌های او گوش داد.»

جواب بعد از کمی مکث، حرفش را ادامه داد: «خدایی که ما را آفریده، همه‌چیز را هم می‌داند. او آنچه را که برایمان خوب یا بد است، می‌داند. اما آگاهی ما به اندازه‌ای نیست که از همهٔ آن‌ها خبر داشته باشیم. به‌همین دلیل ممکن است از چیزی که به‌ضرر ماست خوشمان بیاید و برعکس از چیزی که به‌نفعمان است بدمان بیاید.»

عَسَیٰ أَن تَکرَهُوا شَیئًا وَ هُوَ خَیرٌلَکُم وَ عَسَیٰ أَن تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم وَ اللَّهُ یَعلَمُ وَ أَنتُم لَا تَعلَمُونَ (بقرهٔ؛ آیهٔ ۲۱۶)
ممکن است [شما] از چیزی خوشتان نیاید، با اینکه برایتان [خوب و] خِیر است و ممکن است چیزی را دوست داشته باشید، با اینکه برایتان [بَد و] شر است و خدا می‌داند [چه چیزهایی برایتان خوب است و چه چیزهایی بد] و شما نمی‌دانید.

خاطره گویی
گاهی دوست داریم اتفاقی در زندگیمان رخ بدهد، اما بعد به این نتیجه رسیده‌ایم کاش این اتفاق نمی‌افتاد. گاهی هم از اتفاقی که در زندگیمان رخ داده، ناراحت شده‌ایم، اما بعد فهمیده‌ایم برایمان خوب بوده است. آیا شما هم‌چنین تجربه‌هایی دارید؟ برای دوستان خود بازگو کنید.

همین‌طور که حرف‌های جواب را گوش می‌دادم، دوباره به‌دوران کودکی‌ام برگشتم. آن روزها وقتی مریض می‌شدم و مادرم به من دارو می‌داد من گریه می‌کردم؛ چون از دارو بدم می‌آمد. با این حال، مادرم اصرار داشت که داروها را بخورم. دارو بیماری‌ام را درمان می‌کرد. مادرم این را می‌دانست ولی من نمی‌دانستم. در طول بیماری‌ام تمایل به خوردن غذاهایی داشتم که برایم مضر بود، اما مادرم اجازه نمی‌داد. باز هم گریه‌ام می‌گرفت، مادرم نوازشم می‌کرد و می‌گفت به‌خاطر خودت نمی‌گذارم این غذا را بخوری.

پیامبر اکرم فرمود:
«خدای بزرگ فرموده: ای فرزند آدم! از دستورات من اطاعت کن و چیزی را که به صلاح توست، به من یاد نده [زیرا من بهتر از تو می‌دانم چه چیزی برایت خوب است].»

خوشحال بودم که جواب هنوز هم برایم حرف دارد: «کمی به بدنت فکر کن و ببین آفرینش خدا چقدر دقیق بوده است.»

گرسنه شده بودم و نمی‌توانستم فکرم را متمرکز کنم. از جواب عذرخواهی کردم و لقمهٔ نان‌وپنیرم را از داخل کیفم بیرون آوردم و شروع به‌خوردن کردم.

جواب گفت: «همین‌طوری که داری لقمه‌ات را می‌خوری، به این فکر کن که خدا برای رفع گرسنگی و هضم غذا، چه چیزهایی برایت فراهم کرده است.»

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۲۷ کتاب درسی)

 

شما هم دربارهٔ این سؤال با دوستانتان هم‌فکری کنید و پاسخ‌هایتان را در کلاس ارائه دهید.

مواد غذایی متنوع: خداوند انواع مختلفی از مواد غذایی را آفریده است، از جمله میوه‌ها، سبزیجات، غلات، پروتئین‌ها و چربی‌های سالم که هرکدام خواص و مزایای خاص خود را دارند.
حس چشایی: توانایی چشیدن طعم‌های مختلف به ما کمک می‌کند تا غذاهای مغذی را تشخیص دهیم و از آن‌ها لذت ببریم.
نظام گوارش: سیستم گوارشی بدن انسان به گونه‌ای طراحی شده که بتواند غذا را به خوبی هضم کند و مواد مغذی آن را جذب کند. این شامل اندام‌هایی مانند معده، روده‌ها و کبد است.
آب: آب یکی از ضروری‌ترین نیازهای بدن است که برای هضم غذا و جذب مواد مغذی حیاتی است. خداوند منابع آب را در طبیعت فراهم کرده است.
رشد و توسعه کشاورزی: از زمان‌های قدیم، بشر توانسته با کشت و کار، غذا تولید کند و به این ترتیب منابع غذایی خود را تأمین کند.
علم و دانش: پیشرفت‌های علمی و پزشکی به ما کمک کرده‌اند تا بهتر بفهمیم چه غذاهایی برای بدن مفیدترند و چگونه می‌توانیم از آن‌ها بهره‌برداری کنیم.
نعمت همزیستی: بعضی از غذاها، مانند میکروبیوم روده، به ما در هضم بهتر غذا کمک می‌کنند و فرآیندهای گوارشی را تسهیل می‌کنند.

درحالی که به زمین خیره شده بودم، به چیزهای دیگری غیر از هضم غذا هم‌فکر کردم. با خودم گفتم: «اگر کمرم خم نمی‌شد، چطور باید می‌نشستم و بلند می‌شدم؟ اگر گردنم ثابت بود، چه کار می‌کردم؟» جواب راست می‌گفت. خدا داناست، چون همهٔ نیازهای ما را می‌داند. خدا حکیم است، چون همهٔ کارهایش روی حساب‌وکتاب است.

جواب با دستش یکی از سؤال‌ها را نشانم داد و گفت پیش او بروم. پیش سؤال که رفتم، پرسید: «آیا خدای دانا و حکیم برای نشان‌دادن راه درست زندگی، برنامه‌ای داشته است؟»

به فکر فرو رفتم. خدایی که برای برطرف کردن گرسنگی‌ام برنامه‌ای داشته، حتماً این را هم می‌دانسته که من باید راه درست زندگی را پیدا کنم و حتماً برای آن هم برنامه‌ای داشته است.

جواب حرفی‌ زد که فکر کردن را برایم آسان کرد. او گفت: «وقتی پدرمان آدم و مادرمان حوا به کرهٔ زمین پا گذاشتند، خدا به آن‌ها گفت: «کسانی که از هدایتم پیروی کنند، نه ترسی دارند و نه اندوهگین می‌شوند.» از این حرف خدا معلوم می‌شود که او هیچ‌گاه ما را بدون هدایت و راهنمایی برای پی‌بردن به راه درست زندگی رها نمی‌کند.»

با خودم قرار گذاشتم که روی حرف‌هایی که شنیدم حسابی فکر کنم.

سخنی با والدین

چگونه با یک راه ساده اعتماد فرزندانمان به‌خدا زیاد کنیم؟

قصه: خوابی که برایش آیه نازل شد

سیزده سال از پیامبری رسول خدا می‌گذشت. اخلاق و حرف‌های ایشان به‌قدری شیرین بود که بسیاری از مشرکان مکه را به خود جذب کرده بود. هر روز به تعداد مسلمانان اضافه می‌شد. بزرگان قریش جلسه‌ای گرفتند تا کار اسلام را یکسره کنند.

یکی گفت: «محمد را دستگیر کنیم و به زنجیر بکشیم تا دیگر نتواند از خدای خودش حرفی بزند.»

بقیه با پیشنهاد او مخالفت کردند:

– اگر محمد را زندانی کنیم، یاران او به ما حمله می‌کنند و اوضاعمان از این که هست، بدتر می‌شود.

یکی دیگر گفت: «محمد را از مکه تبعید کنیم تا خیالمان راحت شود.»

با این پیشنهاد هم مخالفت شد، چون معتقد بودند پیامبر جایی غیر از مکه، با خیالی آسوده، به تبلیغ اسلام می‌پردازد و یارانی جمع می‌کند.»

داشتند ناامید می‌شدند که پیرمردی پیشنهادی داد و همه با او موافقت کردند. او گفت: «از هر قبیله، یک‌ نفر را انتخاب کنیم. بعد دسته جمعی به‌خانهٔ محمد حمله کنیم و او را بکُشیم. در این صورت، پول خون او میان همهٔ قبایل تقسیم می‌شود. طایفهٔ بنی‌هاشم هم‌که نمی‌تواند با همه بجنگد.» لبخند رضایت روی لب‌ها نشست. آن‌ها مطمئن بودند با وجود شمشیر زنان ماهرشان حتماً این نقشه عملی خواهد شد.

آن‌سوی قصه، فرشتهٔ وحی خبر نقشهٔ شوم مشرکان را به پیامبر رساند و ایشان هم به حضرت علی فرمود: «ای علی! بزرگان قریش تصمیم دارند مرا بکُشند. خدا به من وحی کرده و دستور داده از مکه بیرون بروم. از تو می‌خواهم در رختخواب من بخوابی و این پارچه را روی خودت بکشی تا آن‌ها خیال کنند من در رختخوابم خوابیده‌ام. آیا قبول می‌کنی؟»

حضرت علی پرسید: «اگر جای شما بخوابم، جانتان حفظ می‌شود و سالم می‌مانید؟»

پیامبر فرمود: «بله.»

نگرانی حضرت علی رفع شد، گل لبخند بر لبانش شکفت و سجدهٔ شکری کرد و گفت: «جانم به فدایتان! شما امر خدا را اطاعت کنید، من هم در رختخواب شما می‌خوابم.»

شب شد. تعداد زیادی شمشیر به‌دست، خانهٔ پیامبر خدا را محاصره کردند تا اگر ایشان بیرون بیاید، دستگیرش کنند و او را بکُشند. پیامبر چند آیهٔ اول سورهٔ یاسین را خواند و از خانه خارج شد، اما کسی ایشان را ندید و متوجه نشد مکه را ترک کرده است.

شمشیر به‌دست‌ها منتظر زمان مقرر بودند. آن‌ها دستور داشتند سپیده‌دم حمله کنند تا مسلمانان دیگر هم این صحنه را ببینند و برایشان درس عبرتی شود.

آسمان به‌سمت روشنایی می‌رفت. همگی شمشیرهایشان را از غلاف بیرون کشیدند و حمله کردند. با شمشیرهای برافراشته و پرصدا به اتاق پیامبر وارد شدند که ناگهان حضرت علی پارچه را از رویش برداشت و در رختخوابش نشست و یکی‌یکی به آن‌ها نگاه کرد.

شمشیرها پایین آمد و مهاجمان حیرت‌زده گفتند: «مگر اینجا خانه محمد نیست؟ مگر این رختخواب او نیست؟ پس خودش کجاست؟»

حضرت علی طوری که انگار هیچ اتفاقی رخ نداده، گفت: «مگر او را به من سپرده بودید که حالا سراغش را از من می‌گیرید؟! می‌بینید که؛ او در خانه نیست.»

شمشیر به‌دست‌ها عصبانی شده بودند و نمی‌دانستند باید چه‌کار کنند. مات و مبهوت از همدیگر می‌پرسیدند: «محمد چگونه از نقشهٔ ما باخبر شده است؟ او چه‌وقت از خانه بیرون رفته که ما ندیدیم؟»

بعد از این ماجرا، خداوند آیه‌ای را دربارهٔ فداکاری حضرت علی نازل کرد.

وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَءُوفٌ بِالعِبَادِ (بقرهٔ؛ آیهٔ ۲۰۷)
و از بین مردم، کسی هست که [جان] خودش را برای به‌دست آوردن رضایت خدا می‌فروشد [و فدا می‌کند] و خدا دلسوز بنده‌هاست.

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۳۰ کتاب درسی)

دلیل خوشحالی امیرمؤمنان علی و آرامش ایشان در شب هجرت پیامبر خدا (ص) چه بود؟
به طور کلی، ایمان عمیق به خداوند و پیامبر، احساس مسئولیت و شجاعت در کنار امید به آینده‌ای روشن، از عوامل اصلی آرامش و خوشحالی علی (ع) در آن شب تاریخی بود.

مناجات: کمکم کن دوست داشته باشم آنچه را که تو دوست‌داری

أَلهمنا الانقِیادَ لِما أُورَدتَ عَلَینَا مِن مَشِیَّتِکَ حَتَّی لَا نُحِبَّ تَأخَیرَ ما عَجَلتَ وَ لَا تَعجِیلَ مَا أَخَرتَ وَ لَا نَکَرَهَ ما أَحبَبتَ وَ لا نَتَخَیَّرَ ما کَرِهتَ.

خدایا! به ما الهام کن چگونه آنچه راکه تو برای ما خواسته‌ای، قبول کنیم. اگر این‌گونه شویم، دیگر دیر شدن آنچه را که تو می‌خواهی زود انجام شود و زود اتفاق افتادن آن‌چه را که تو می‌خواهی به‌تأخیر بیفتد، دوست نخواهیم داشت و از چیزی که تو دوست‌داری، بدمان نخواهد آمد و چیزی را که تو نمی‌پسندی، انتخاب نخواهیم کرد.

خوشا از رحمت و لطفت سرودن

همیشه لب به شکر تو گشودن

نه تعجیل و نه تأخیر از تو خواهیم

خوشا راضی به تقدیر تو بودن

یوسف رحیمی

احکام نه وسواس، نه بی‌خیالی

حاج‌آقای محمدی گاهی بین دو نماز، به مردم رو می‌کرد و حکم‌شرعی مختصری می‌گفت و نماز دوم را می‌خواند. گاهی‌هم این کار را به بعد از دو نماز موکول می‌کرد تا مردم هم بتوانند سؤالاتشان را بپرسند.

آن شب حاج‌آقا حرف‌هایش را این‌طور شروع کرد:

ـ خانم‌ها، آقایان! بعضی‌ها در تلفظ کلماتِ نماز، وسواس دارند. مثلاً یک کلمه را چندین بار تکرار می‌کنند تا مبادا اشتباه تلفظ کرده باشند. بعضی‌ها هم به اندازه‌ای خیالشان راحت است و نمازشان را تند می‌خوانند که اصلاً تعدادی از کلماتش را می‌خورند و اتفاقاً خوش‌اشتها هم هستند.

مردم شوخ‌طبعی حاج‌آقا را دوست داشتند و لبخندزنان به‌حرف‌هایش گوش می‌دادند. او ادامه داد:

ـ مثلاً در طهارت و نجاست‌ هم بعضی‌ها هستند که خیلی سخت‌گیرند. گلاب به‌رویتان دستشویی که می‌روند یک عالمه طول می‌کشد که خودشان را تطهیر کنند. بعضی‌ها هم انگارنه‌انگار که ادرار و مدفوع از نجاسات هستند و باید خودشان را پاک کنند.

حاج حسین‌آقا که پیرمرد خوش‌رویی بود، گفت: «حاج‌آقا، ببخشید دربارهٔ خون هم بگویید. بعضی‌ها را دیده‌ام که دستشان خون آمده و همین‌طور زیر شیر آب می‌گیرند و با اینکه هنوز خون روی دستشان باقی‌مانده، خیال می‌کنند تطهیر شد. خب یکی باید به او بگوید بعد از اینکه خون را از روی دستت پاک کردی، اگر یک‌بار آب روی دستت بریزی پاک می‌شود.»

حاج‌آقا رو به مردم کرد و گفت: «ماشاءالله صدای حاج حسین آقا رساست. ولی اگر کسی نشنیده، بگوید تا من تکرار کنم.»

مردم صلواتی فرستادند که یعنی شنیدیم.

بعد هم حاج‌آقا: «گفت نکتهٔ مهم این است که وسواسی‌ها باعث می‌شوند بقیه گمان کنند دین‌دار بودن سخت است و از آن گریزان شوند. در حدیث آمده کسی که وسواسی است، حرف شیطان را گوش می‌کند. عبادت همراه با وسواس، ما را از خدا دور می‌کند. چون کسی که در اجرای احکام، وسواس به خرج می‌دهد، حرف خدا را زیر پا می‌گذارد. حرف خدا این است که وسواسی‌ها به شک‌هایشان اعتنا نکنند. وقتی خدا آسان گرفته، چرا ما باید سخت بگیریم؟»

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۳۳ کتاب درسی)

برای این‌که دچار وسواس یا بی‌خیالی در احکام نشویم چه راهکارهایی پیشنهاد می‌دهید؟
تحصیل علم – تعقل و تدبر – مشاوره با علما – تعیین مرجع تقلید – مراجعه به اصول کلی – توجه به رفتار دیگران – عمل به واجبات و ترک محرمات – مدیریت زمان – مراقبت از فکر و ذهن

سؤالات پایان درس (صفحهٔ ۳۳ تا ۳۵ کتاب درسی)

۱- شناخت خدا چه تأثیری بر بندگی انسان دارد؟
در مجموع، شناخت خداوند نه تنها به تقویت بندگی انسان کمک می‌کند بلکه زندگی او را از جنبه‌های مختلف غنی و پرمعنا می‌سازد.
ایمان را تقویت می‌کند. / محبت به خدا را افزایش می‌دهد / احساس مسئولیت نسبت به اعمال را ایجاد می‌کند / آرامش روحی را فراهم می‌کند / معنا و هدف در زندگی را مشخص می‌سازد.

۲- با استفاده از صفات آفرینندگی و دانایی خداوند، دلایل خود را برای بندگی خدا بنویسید.
آفرینندگی: خداوند آفریننده تمامی موجودات است و همه‌چیز از او نشأت می‌گیرد. بندگی به عنوان قدردانی از خالق و نعمت‌های اوست. / او تمامی نیازهای مادی و معنوی انسان را فراهم می‌کند و بندگی به معنای شکرگزاری و بهره‌برداری از این نعمت‌هاست.
دانایی: خداوند به تمامی جزئیات زندگی و نیازهای انسان آگاه است. بندگی به معنای اعتماد به علم و حکمت او در راهنمایی ماست. / با پیروی از احکام و دستورات خداوند، انسان می‌تواند راه صحیح را پیدا کرده و از اشتباهات دوری کند.

۳- نتیجهٔ حساسیت زیاد در احکام دین را توضیح دهید.
به طور کلی، حساسیت زیاد در احکام دین می‌تواند مانع از بهره‌مندی صحیح از دین و ارزش‌های انسانی آن شود و به ایجاد مشکلات اجتماعی و فردی منجر گردد.
افراد ممکن است به وسواس دینی مبتلا شوند و در مورد رعایت جزئیات احکام دچار تردید و اضطراب شوند، که این می‌تواند به کاهش آرامش روحی و روانی آنها منجر شود. / تمرکز بیش از حد بر روی جزئیات ممکن است باعث شود که افراد از مفهوم کلی دین و روحانیات دور شوند و جنبه‌های مهم‌تر اخلاقی و انسانی را نادیده بگیرند. / حساسیت‌های زیاد در احکام ممکن است منجر به اختلافات بین گروه‌های مختلف دینی و مذهبی شود و وحدت جامعه را به خطر بیندازد. / این حساسیت می‌تواند افراد را از انجام اعمال مثبت و خیرخواهانه بازدارد، زیرا آن‌ها ممکن است به خاطر ترس از اشتباه در احکام، از اقدام به عمل خودداری کنند.

۴- سعید خیلی دوست دارد پدرش را راضی کند تا هرطور شده برایش گوشی هوشمند بخرد. هرچه پدرش می‌گوید در این سن و سال داشتن این نوع گوشی به صلاحش نیست و او را از درس و زندگی می‌اندازد، زیر بار نمی‌رود. این هفته سعید در کلاس دینی از زبان معلم آیه‌ای را شنید که او را از تصمیمش منصرف کرد. به‌نظر شما آن آیه کدام است؟ دلیل انتخاب خود را توضیح دهید.

الف) وَ مِنَ النَّاسِ مَن یَشرِی نَفسَهُ ابتِغَاءَ مَرِضَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُوفٌ بِالعِبَادِ
ب) عَسَی أَن تَکرَهُوا شَیئاً وَ هُوَ خَیرٌ لَکُم وَ عَسَی أَن تُحِبُّوا شَیئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُم وَاللَّهُ یَعلَمُ وَ أَنتُم لا تَعلَمُونَ

آیه «ب» دلیل: این آیه به انسان‌ها یادآوری می‌کند که گاهی چیزهایی که برای ما مطلوب به نظر می‌رسد ممکن است به نفع ما نباشد و بالعکس. در مورد سعید، او ممکن است تصور کند که داشتن گوشی هوشمند برایش مفید است و او را در ارتباط با دوستانش و دنیای دیجیتال کمک می‌کند، اما این آیه به او یادآوری می‌کند که ممکن است این گوشی حواس او را از درس و زندگی پرت کند و در نهایت به ضررش باشد. سعید می‌تواند از این آیه استفاده کند تا بفهمد که پدرش به دلیل عشق و نگرانی برای آینده‌اش، از او می‌خواهد تا در این سن به‌دنبال داشتن گوشی هوشمند نباشد و این نه تنها تصمیم درستی است، بلکه به نفع او نیز خواهد بود. این آیه به او کمک می‌کند تا درک کند که بعضی از محدودیت‌ها و ملاحظات پدرش از روی خیرخواهی و دلسوزی است.

۵- دوست من! همین‌طور که به سؤالات پاسخ می‌دهی به این فکر کن که الآن برای نوشتن هر پاسخ از چند نعمت خدا استفاده می‌کنی؟ (نوشتن بیش از چهار نعمت امتیاز ویژه دارد.)
اکنون یکی از این نعمت‌ها را انتخاب کن و بگو اگر این نعمت را نداشتی، چه دردسرهایی برایت پیش می‌آمد؟
برای نوشتن هر پاسخ، معمولاً از چندین نعمت خداوند استفاده می‌کنم، از جمله: عقل و درک: توانایی فهم و تجزیه و تحلیل موضوعات. / زبان و گفتار: توانایی بیان افکار و احساسات به صورت کلامی یا نوشتاری. / وقت و فرصت: فراهم بودن زمان برای تفکر و نوشتن. / آرامش ذهنی: فضایی مناسب برای تمرکز و خلاقیت.
مثلا نداشتن نعمت عقل و درک باعث می‌شد زندگی‌ام پر از سردرگمی و مشکلات باشد و نمی‌توانستم به‌خوبی از نعمت‌های دیگر بهره‌برداری کنم.

۶- با توجه به متن داده شده، به سؤالات پایانی پاسخ دهید.
«به فکر فرو رفتم. خدایی که برای گرسنگی‌ام تدبیر داشته، حتماً این راهم می‌دانسته که من باید راه درست زندگی را پیدا کنم. جواب، حرفی زد که فکر کردن را برایم آسان کرد. او گفت: وقتی پدرمان آدم و مادرمان حوا پا به این زمین گذاشتند، خدا به آن‌ها گفت: اگر از طرف من هدایتی برای شما آمد، کسانی که از هدایتم پیروی کنند، نه ترسی دارند و نه اندوهگین می‌شوند.»

الف) یک دلیل بیاور که خداوند فکر همه‌جا را کرده و قطعاً برای هدایت انسان‌ها و نشان دادن راه درست زندگی برای آن‌ها برنامه‌ریزی کرده است.
خداوند به عنوان آفریننده‌ای دانا و حکیم، در قرآن کریم آیات متعددی را نازل کرده است که نشان می‌دهد او برای هدایت انسان‌ها برنامه‌ریزی کرده است. به عنوان مثال، در سوره «بقره» آیه ۲ آمده است: “این کتابی است که در آن هیچ شکی نیست؛ هدایتی برای پرهیزکاران است.” این آیه نشان می‌دهد که خداوند از ابتدا کتابی را به عنوان راهنمای انسان‌ها فرستاده است تا آن‌ها را در مسیر درست زندگی هدایت کند و به آن‌ها کمک کند تا از انحرافات دور بمانند.
ب) یک دلیل بیاور که خداوند انسان را هیچ‌گاه و هیچ‌زمانی بدون هدایت رها نکرده است.
خداوند به وسیله ارسال پیامبران و فرستادن کتب آسمانی، همواره انسان‌ها را در مسیر هدایت قرار داده است. به عنوان نمونه، در سوره «آل عمران» آیه ۱۶۴ آمده است: “خداوند بر مؤمنان نعمت نهاد که در میان آنان پیامبری از خودشان فرستاد.” این آیه نشان می‌دهد که خداوند با فرستادن پیامبران به انسان‌ها، راه راست را به آن‌ها نشان داده و هیچ‌گاه آن‌ها را بدون هدایت رها نکرده است. این نشان‌دهنده‌ی لطف و رحمت الهی است که در هر زمانی، برای هدایت بندگانش اقدام کرده و از آن‌ها حمایت کرده است.

فعالیت‌های عملکردی (صفحهٔ ۳۵ کتاب درسی)

 

۱- طبیعت گردی (فردی / گروهی)
یکی از نشانه‌های علم و حکمت‌الهی را در طبیعت بیابید و در قالب‌ نقاشی، عکاسی، فیلم یا نماهنگ و… ارائه دهید.

۲- طراحی کنید (فردی / گروهی)
قصه خوابی که برایش آیه نازل شد را به‌صورت تصویری طراحی کنید.

====================

درس ۳: مرا رها نمی‌کنی

داشتم به این فکر می‌کردم چقدر باید خدا را شکر کنم که سؤال‌ها و جواب‌های زیبا را سر راهم قرار داد. چقدر دوست‌دارم که همهٔ بچه‌ها حداقل یک‌بار وارد دنیای این سؤال و جواب‌ها شوند. در همین فکرها بودم که یکی از سؤال‌ها نزدیک آمد و پرسید: «خدا بندگانش را چگونه هدایت می‌کند؟»

جواب سؤال که در کنارش بود، گفت: «خدا پیامبرانش را فرستاده و کتاب آسمانی هم به آن‌ها داده تا مردم را هدایت کنند.»

به‌جواب گفتم کمی صبر کند. داشتم فکر می‌کردم به قرآنی که در خانه یکایک ماست، کتابی که تک‌تک کلماتش را خدا برای ما فرستاده تا شیوهٔ درست زندگی کردن را به ما بیاموزد.

جواب چند دقیقه‌ای سکوت کرد و بعد ادامه داد:

– خدا علاوه بر پیامبر و کتاب آسمانی، امامانی را هم تعیین کرده تا راه‌ها و بیراهه‌های زندگی را به ما نشان دهند. اگر کسی از پیامبر و امامان اطاعت کند، مثل این است که از خدا اطاعت کرده و از راه درست، خارج نشده است.

فَإِنِّی لَکُم مُطِیعٌ، مَن أَطَاعَکُم فَقَد أَطَاعَ اللَّهَ وَ مَن عَصاکُم فَقَد عَصَی اللَّهِ. (زیارت جامعهٔ کبیره)
من فرمانبردار شما [امامان] هستم. هرکسی از شما اطاعت کند، حتماً از خدا اطاعت کرده و هرکسی از فرمان شما سرپیچی کند، از خدا سرپیچی کرده است.

سراپا گوش بودم که جواب گفت: همان‌گونه که شناخت خدا لازم است، پیامبر و امامان را نیز باید شناخت. باید دربارۀ آن‌ها مطالعه کرد و از شخصیت و روش زندگی‌شان آگاه شد.

راست می‌گفت. درست است که من پیامبر و امامان را دوست داشتم، اما این کافی نبود. دوست داشتن را باید به‌وسیلهٔ شناخت تکمیل می‌کردم.

جواب ادامه داد:

ـ خدا به انسان عقل هم داده تا قدرت اندیشیدن برای تشخیص خوبی‌ها و بدی‌ها را داشته باشد و همچنین بتواند دستورات قرآن و پیامبر و امامان را بفهمد.

چه خدای خوبی داریم! فکر همه‌جا را کرده است.

نقشه مفهومی (صفحهٔ ۳۸ کتاب درسی)

نقشه مفهومی زیر را براساس شیوه‌های هدایت‌ الهی که در این درس آموختید، کامل کنید.

ارسال پیامبران / نزول کتاب‌های آسمانی / تعیین امامان / عقل و خرد انسانی

درست وقتی حالم خیلی خوب شده بود و لبخند رضایت‌مندانه‌ای هم روی صورتم بود، سروکلهٔ وسوسه‌ها پیدا شد؛ ولی این‌بار مثل دفعات قبل از آن‌ها نمی‌ترسیدم.

یکی‌شان جلو آمد و گفت: «دینی که برای ۱۴۰۰ سال پیش است، مگر می‌تواند برنامهٔ زندگیِ امروز ما را تعیین کند؟»

وقتش بود سؤال‌ها و جواب‌های زیبا خودی نشان دهند. ظاهر شدند و یکی از سؤال‌های زیبا پرسید: «مگر همه‌چیز با گذر زمان عوض می‌شود؟ مثلاً مگر زشتیِ ظلم و بی‌رحمی، یا زیباییِ عدالت و مهربانی در گذر زمان تغییر می‌کنند؟»

در ذهنم مثال‌ها را ادامه دادم؛ راست‌گویی و دروغ‌گویی، خیانت و امانت‌داری، رازداری و افشای اسرار دیگران. درست بود؛ خوبی‌ها همیشه خوب می‌مانند و بدی‌ها هم همیشه بد هستند. بسیاری از دستورات دین دربارهٔ همین چیزهاست که با گذر زمان تغییری نمی‌کنند.

در همین فکرها بودم که یکی از جواب‌ها گفت: «البته، حتماً در گذر زمان، چیزهای جدیدی می‌آید، ولی قانون‌ها که عوض نمی‌شوند، مثلاً برای مسلمانان واجب است که از نظر دفاعی، خودشان را قوی کنند. این دستوری است که ربطی به دیروز و امروز ندارد. در گذشته، تجهیزات دفاعی کشور را اسب و نیزه و شمشیر و زره تشکیل می‌داده، امروزه تفنگ و تانک و موشک.»

وسوسه که دید حرفی برای گفتن ندارد، به‌سرعت از پیش ما رفت، نمی‌دانم کجا.

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۳۹ کتاب درسی)

فضای مجازی یکی از تغییرات زندگی امروزی نسبت به گذشته است. براساس آموزه‌هایی چون راست‌گویی و امانت‌داری و زشتیِ افشای اسرار دیگران که در دستورهای دینی آمده است، شیوه‌های رفتاری شایسته در این فضا را ارائه دهید.

راست‌گویی و صداقت:
– انتشار اطلاعات دقیق: در فضای مجازی باید از نشر اخبار و اطلاعات نادرست خودداری کنیم و همواره به صحت محتوایی که منتشر می‌کنیم توجه داشته باشیم.
– پرهیز از شایعه‌پراکنی: از پخش شایعات و اطلاعاتی که به‌دقت بررسی نشده‌اند، باید دوری کنیم و به دنبال صحت‌سنجی مطالب باشیم.

امانت‌داری در حفظ اطلاعات:
– حفظ اطلاعات خصوصی دیگران: در فضای مجازی، به دلیل آسانی دسترسی به اطلاعات، باید به حفاظت از اطلاعات شخصی دیگران اهمیت بدهیم و آن‌ها را بدون رضایتشان منتشر نکنیم.
– محرمانه نگه‌داشتن مکالمات و اسرار: هرگونه اطلاعات شخصی یا محرمانه که به ما سپرده می‌شود، امانتی است که نباید آن را در اختیار دیگران قرار دهیم.

احترام به حریم خصوصی:
– عدم افشای اسرار دیگران: آموزه‌های دینی به‌صراحت از افشای اسرار دیگران نهی می‌کنند؛ بنابراین نباید در فضای مجازی، حریم خصوصی افراد را نقض کنیم و اسرار آن‌ها را فاش سازیم.
– اجتناب از هتک حرمت و تهمت: فضای مجازی نباید مکانی برای حمله به شخصیت دیگران، هتک حرمت یا تهمت‌زدن باشد. حفظ احترام و کرامت انسانی در همه حال باید رعایت شود.

اعتدال در ارتباطات و بیان نظرات:
– انتقاد سازنده: اگر در فضای مجازی نقدی داریم، باید آن را با احترام و به صورت سازنده مطرح کنیم، نه با توهین و تخریب.
پرهیز از خشونت کلامی و مجادله: استفاده از ادبیات توهین‌آمیز یا مجادله‌های بی‌ثمر که به تفرقه و دشمنی منجر می‌شود، باید در فضای مجازی کنترل شود.

مسئولیت‌پذیری در نشر محتوا:
– توجه به تاثیرات اجتماعی مطالب: باید در نظر داشته باشیم که هر محتوایی که منتشر می‌کنیم، تاثیر اجتماعی گسترده‌ای دارد و باید نسبت به آن مسئولیت‌پذیر باشیم.
– این شیوه‌ها همگی مبتنی بر اصول اخلاقی و دینی هستند و با رعایت آن‌ها، می‌توان از فضای مجازی به عنوان ابزاری مثبت برای ارتقای ارتباطات و بهبود زندگی اجتماعی استفاده کرد.

سخنی با والدین

با سؤالات و شبهات اعتقادی فرزندمان چگونه برخورد کنیم؟

قصه: می‌خواستیم نمازمان را به فارسی بخوانیم!

ماجرا از آن‌جا شروع شد که ما پانزده نفر به این نتیجه رسیدیم که خواندن نماز به زبان عربی لازم نیست، بلکه بهتر است نمازمان را به زبان فارسی بخوانیم. از همان‌روز، در خانه‌هایمان غوغایی به‌پا شد و پدر و مادرهایمان از ما رنجیدند. هرچه نصیحتمان کردند، فایده‌ای نداشت. وقتی دیدند بر تصمیم‌مان پافشاری می‌کنیم، ما را پیش یک عالم دینی بردند. نام او آیت‌الله حا‌ج‌آقا رحیم ارباب بود.

حاج‌آقا ارباب در علوم اسلامی مختلفی به‌درجهٔ استادی رسیده بود. حتی در علم ریاضی هم شهرت داشت.

همراه والدینمان به خانه او رفتیم و خوش‌رویی‌اش ما را به خود جذب کرد. بعد از پذیرایی، حاج‌آقا رحیم به والدینمان رو کرد و گفت: «شما که فعلاً نمازتان را فارسی نمی‌خوانید، پس تشریف ببرید و مرا با فرزندانتان تنها بگذارید.»

آن‌ها که رفتند، حاج‌آقا رحیم ارباب با چهره‌ای گشاده از ما خواست تا خودمان را معرفی کنیم. سپس سؤالاتی پرسید که با رشته تحصیلی‌مان تناسب داشت. از یکی دربارهٔ فیزیک، از دیگری دربارهٔ شیمی و از بعدی هم دربارۀ زیست‌شناسی. ما جواب‌ها را بلد نبودیم، اما خود او جواب تک‌تک سؤالات را می‌دانست. انگار می‌خواست به ما بگوید من تمام این درس‌ها را خوانده‌ام ولی مثل شما مغرور نشده‌ام.

سرانجام به سراغ مسئلۀ اصلی رفتیم؛ یعنی نماز خواندن به زبان فارسی. او گفت: «والدینتان نگران این هستند که شما نمازتان را به زبان‌ فارسی می‌خوانید. آن‌ها خبر ندارند من کسانی را می‌شناسم که اصلاً نماز نمی‌خوانند. به‌نظر من، شما اعتقادتان پاک است و همت بلندی دارید.»

باورمان نمی‌شد یک عالم این‌قدر ما را تحویل بگیرد، پس خوشمان آمد و خوب حواسمان را جمع کردیم تا ببینیم چه می‌گوید. حرفش را ادامه داد:

ـ‌ من هم وقتی جوان بودم، می‌خواستم نمازم را فارسی بخوانم اما نشد. آفرین به شما که توانسته‌اید این کار را انجام بدهید.

از شدت خوشحالی، پاهایمان روی زمین بند نبود؛ پر درآورده بودیم، می‌خواستیم پرواز کنیم. از طرفی، کنجکاو بودیم که بدانیم حاج‌آقا رحیم با چه مشکلاتی روبه‌رو شده بودند.

سرانجام پرسیدیم و حاج‌آقا رحیم هم جواب داد. او گفت: «مهم‌ترین مشکلم ترجمهٔ درست سورهٔ حمد بود. حتماً شما این مشکل را حل کرده‌اید؛ به عنوان مثال، ترجمه بسم‌الله را بگویید.»

یکی از ما سریع دستش را بالا گرفت، بعد هم صدایش را صاف کرد و مغرورانه گفت: «بسم الله می‌شود به‌نام خدا.»

حاج‌آقا رحیم لبخند به‌لب گفت: «اینکه بسم را به‌نام معنا کرده‌اید، اشکالی ندارد، اما «الله» قابل ترجمه نیست، زیرا اسم خاص خداست و اسم خاص را نمی‌توان معنا کرد، مثلاً اگر اسم کسی حسن باشد، درست است که ترجمهٔ اسمش «زیبا» است، اما نمی‌شود که او را زیبا صدا زد.»

او بدون معطلی، سؤال بعدی‌اش را پرسید: «بگویید ببینم کلمه رحمان را چه ترجمه کرده‌اید؟»

دوستمان دیگر نه‌تنها غروری در صدایش نبود، بلکه خیلی کوتاه جواب داد: «بخشنده.»

حاج‌آقا رحیم ارباب گفت: «این ترجمه بد نیست، ولی کامل هم نیست، زیرا رحمان به‌معنای مهربانی خدا نسبت به همهٔ بندگان است، مثلاً باران روی سر همه می‌بارد؛ چه مسلمان، چه کافر، چه خوب، چه بد. درحالی که کلمهٔ بخشنده، این معنای همگانی بودن را نمی‌رساند. حالا بگویید کلمه رحیم را چه ترجمه کرده‌اید؟»

همان دوستمان باز بدون غرور و به‌همان کوتاهی قبل، جواب داد: «مهربان»

حاج‌آقا رحیم ارباب گفت: «اگر منظورتان از رحیم من بودم، بدم نمی‌آمد اسمم را به «مهربان» برگردانید. اما چون رحیم، نام پروردگار است، نباید آن را غلط ترجمه کنیم. رحیم یعنی خدایی که آن دنیا گناهان مؤمنان را می‌بخشد، ولی کلمهٔ مهربان این معنا را نمی‌رساند. قبول دارید؟»

بله، قبول داشتیم، اما همگی هاج‌و واج و ساکت، به حرف‌های منطقی حاج‌آقا گوش می‌دادیم.

حاج آقا رحیم ادامه داد:

ـ پس ترجمه شما برای بسم الله الرحمن الرحیم، کامل نیست. اگر دربارهٔ ترجمهٔ بقیهٔ آیات این سوره هم حرف بزنیم، می‌بینید که اشکالات کار، خیلی بیشتر می‌شود.

تا اینجا که همه خجالت‌زده و شکست‌خورده بودیم. به‌همین خاطر، حرفش را تأیید کردیم و گفتیم تصمیم‌مان تغییر کرده و دیگر اصرار نداریم نمازمان را به زبان فارسی بخوانیم. همان عربی‌اش بهتر است.

حاج‌آقا رحیم هم با روی گشاده، ما را تا دم در بدرقه کرد و بعدش هرکدام به‌خانهٔ خودمان برگشتیم.

 

برداشت من (صفحهٔ ۴۱ کتاب درسی)

در خاطره‌ای که خواندید، کدام‌یک از رفتارهای حاج‌آقا رحیم ارباب، برایتان جالب‌تر بود؟ چرا؟

خوش‌رویی و مهربانی حاج‌آقا رحیم ارباب در برخورد با دیگران برایم جالب‌تر بود. اینکه با وجود جایگاه علمی و معنوی بالایی که داشت، همیشه با چهره‌ای خندان و رویی گشاده با مردم رفتار می‌کرد، نشان از شخصیت فروتن و متواضع او داشت. این رفتار برای من تحسین‌برانگیز است، چون نشان می‌دهد که احترام و محبت به دیگران در هر جایگاهی مهم است و می‌تواند باعث جذب دل‌ها شود. حاج‌آقا با این روش، نه تنها به مردم احترام می‌گذاشت، بلکه در دل‌ها نیز جای داشت و همین رفتار انسانی و پسندیده، تأثیر معنوی او را بیشتر می‌کرد.

مناجات: خوشبخت است کسی که با شماست

سَعَدَ مَن وَالاکُم وَ هَلَکَ مَن عَادَاکُم وَ خَابَ مَن جَحَدَکُم وَ ضَلَّ مَن فَارَقَکُم وَ فَازَ مَن تَمَسَّکَ بِکُم وَ أَمِنَ مَن لَجَأَ إِلَیْکُم

هرکس شما را دوست داشته باشد، خوشبخت است و هرکس با شما دشمن باشد، نابود می‌شود. شما ارزشمندترین سرمایهٔ خدا هستید که او در اختیار همهٔ انسان‌ها قرار داده. کسی که این سرمایه را انکار کند، زیان می‌بیند. شما راه رسیدن به خدا هستید. کسی که از شما جدا شود، راه را گم خواهد کرد. ما تنها زمانی که به‌شما پناه می‌آوریم، احساس امنیت می‌کنیم.

برای من همیشه تکیه‌گاهی

ندارم غیراز آغوشت پناهی

جزای دوستان تو بهشت است

سزای دشمنان تو تباهی

یوسف رحیمی

احکام: بلوغ و تقلید

حاج‌آقای محمدی به تمیز بودن مسجد، حسّاس بود و می‌گفت: «خدا دوست دارد ما به خانه‌اش احترام بگذاریم. مستحب است مسجد را تمیز نگه‌داریم، وقتی هم که به مسجد می‌آییم، لباس‌های پاکیزه بپوشیم.»

مردم هم از این حساسیت حاج‌آقا راضی بودند. گاهی حاج‌آقای محمدی آستین بالا می‌زد و از سرویس‌های بهداشتی تا کتابخانهٔ مسجد را خودش تمیز می‌کرد. شبِ قبل از نظافت، به مردم خبر می‌داد فردا می‌خواهد مسجد را تمیز کند. هرکسی هم که دوست داشت، برای کمک می‌آمد. معمولاً ما نوجوان‌ها پیش قدم بودیم. همراهی با حاج‌آقای محمدی هیجان‌انگیز بود؛ هم‌شوخی و خنده داشت و هم آموزش.

آن‌روز هم که نوبت نظافت مسجد بود، حاج‌آقا زودتر از ما آمده بود و داشت کتابخانهٔ مسجد را گردگیری می‌کرد. سلام کردیم و به او ملحق شدیم. گردگیری هرطبقه از کتابخانه، به یک نفر واگذار شد. من مشغول گردگیری بخش مربوط به رساله‌ها بودم.

یکی از دوستانم که کتاب‌های قفسهٔ بغلی را گردگیری می‌کرد، گفت: «این‌همه رساله به چه درد می‌خورد؟ فقط یکی‌شان را نگه‌داریم، بقیه را از اینجا برداریم؛ کتابخانه هم خلوت می‌شود.»

خادم مسجد با یک سینی چای خوش‌رنگ آمد و همه به طرف او رفتیم. اصلاً یادمان رفت مشغول گردگیری بوده‌ایم. چای‌هایش خوردن داشت. حاج‌آقا هم یک استکان چای برداشت و گفت: «هرکسی با رسیدن به سن بلوغ، باید یک مرجع تقلید برای خودش انتخاب کند. هر مرجع تقلیدی هم برای خودش یک‌رساله نوشته است. پس ما باید اینجا رسالهٔ تمام مراجع را داشته باشیم.»

یکی‌دیگر از بچه‌ها گفت: «آدم از کجا می‌فهمد که به سن بلوغ رسیده است؟»

حاج‌آقا گفت: «بلوغ شرعی سه نشانه دارد که اگر کسی یکی از آن‌ها را داشت معلوم می‌شود که به بلوغ رسیده: ۱- روییدن مو در برخی قسمت‌های بدن، ۲- فعال شدن برخی هورمون‌ها در بدن که نشانه‌های آن در پسران و دختران متفاوت است، ۳- رسیدن به سن بلوغ که برای پسران پایان پانزده سال قمری و برای دختران پایان نه سال قمری است.»

یکی‌دیگر از بچه‌ها گفت: «مگر حرف مراجع تقلید با همدیگر فرق دارد که هر کدامشان یک رساله می‌نویسند؟»

حاج‌آقا گفت: «نظر مراجع دربارهٔ خیلی از مسائل شرعی، شبیه به‌هم است. فقط در برخی موارد، تفاوت‌هایی وجود دارد، مثلاً بعضی‌ها می‌گویند برای غسل کردن، ابتدا باید سر و گردن، بعد سمت راست بدن و در پایان هم سمت چپ بدن شسته شود. اما بعضی مراجع دیگر می‌گویند ابتدا باید سر و گردن و بعد از آن، بدن شسته شود و نیازی نیست که بین سمت چپ و راست، ترتیبی رعایت کنیم.»

چند تا از بچه‌ها چایشان را خورده بودند و بازهم مشغول کار شده بودند. من از حاج‌آقا پرسیدم: «چرا این تفاوت‌ها وجود دارد؟»

حاج‌آقا با نگاهی به استکان چای و قندی که در دست من بود گفت: «هم چایمان سرد شد و هم کارهایمان مانده است. بقیهٔ سؤال و جواب‌ها بماند برای بعد. عیبی که ندارد؟»

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۴۴ کتاب درسی)

غیر از احکام شرعی که ما در آن‌ها به مرجع‌تقلید اعتماد می‌کنیم، در چه موارد دیگری، به کارشناسان مراجعه می‌کنیم؟ سه مورد را بیان کنید.

مسائل پزشکی: برای حفظ سلامتی و درمان بیماری‌ها به پزشکان و متخصصان پزشکی مراجعه می‌کنیم تا تشخیص درست و درمان مناسب دریافت کنیم.
مسائل حقوقی: در مواردی که با مسائل قانونی و حقوقی مواجه می‌شویم، به وکلا و مشاوران حقوقی مراجعه می‌کنیم تا راهنمایی‌های دقیق و مطابق با قوانین دریافت کنیم.
مسائل آموزشی: برای یادگیری مهارت‌های تخصصی یا دریافت مشاوره تحصیلی به معلمان، استادان و مشاوران آموزشی مراجعه می‌کنیم تا بهترین راهکارها را برای پیشرفت تحصیلی بیابیم.

سؤالات پایان درس (صفحهٔ ۴۵ کتاب درسی)

۱- خداوند چگونه بندگانش را هدایت می‌کند؟
خداوند بندگانش را از طریق فطرت و عقل، فرستادن پیامبران و کتب آسمانی، الهام‌های درونی و نشانه‌های مختلف در زندگی هدایت می‌کند. همچنین با آزمون‌ها و سختی‌ها، آن‌ها را به سوی رشد و تعالی سوق می‌دهد. این هدایت‌ها نشان از رحمت و لطف خداوند برای راهنمایی بشر به سوی سعادت و کمال است.

۲- توضیح دهید آیا می‌توان برای زندگی در دنیای امروز، از دینی که برای ۱۴۰۰ سال پیش است کمک گرفت؟
بله، زیرا اصول و ارزش‌های بنیادین دین اسلام، مانند عدالت، صداقت، انصاف و احترام به حقوق دیگران، همواره معتبر و قابل اجرا هستند. این اصول، برخلاف احکام جزئی که ممکن است به شرایط خاص زمانی و مکانی مربوط باشند، به گونه‌ای طراحی شده‌اند که بتوان با استفاده از اجتهاد و تفسیرهای معاصر آن‌ها را با چالش‌ها و نیازهای روزگار امروز هماهنگ کرد. دین اسلام، با داشتن چارچوبی انعطاف‌پذیر، می‌تواند پاسخگوی مسائل و پیچیدگی‌های دنیای مدرن باشد و به عنوان راهنمایی پایدار برای انسان‌ها عمل کند.

۳- مجید و رضا بعد از آشنایی با شیوه‌های هدایت‌الهی تصمیم گرفتند در اوقات فراغت به خواندن داستان‌هایی درباره امامان بپردازند. توضیح دهید آن‌ها چه‌دلیلی برای تصمیم خود دارند؟
شناخت خداوند و پیامبران به‌هم‌پیوسته است. برای درک بهتر اصول دینی و معنوی، ضروری است که شخصیت و روش زندگی امامان را مطالعه کنند. این مطالعه به آن‌ها کمک می‌کند تا از آموزه‌ها و تجربیات امامان بهره‌مند شوند و الگوهای مثبت و اخلاقی را در زندگی خود به کار ببرند.

۴- حبیب می‌خواهد خواهرش را از نماز خواندن به زبان فارسی منصرف کند. شما با ارائه دلایل منطقی، به او کمک کنید.
نماز خواندن به زبان عربی اهمیت ویژه‌ای دارد. زبان عربی نه تنها معانی عمیق‌تری از عبارات نماز را منتقل می‌کند، بلکه هر یک از کلمات نیز بار معنایی خاصی دارند که در ترجمه به زبان فارسی به طور کامل منتقل نمی‌شود. به عنوان مثال، واژه “الله” اسم خاص خداست و قابل ترجمه نیست، و کلمات “رحمان” و “رحیم” نیز به تنهایی معانی کاملی در فارسی ندارند. “رحمان” فقط به معنای “بخشنده” است که مفهوم مهربانی خداوند نسبت به همه بندگان را به خوبی منتقل نمی‌کند و “رحیم” نیز صرفاً به “مهربان” ترجمه می‌شود، در حالی که معنای عمیق‌تری از بخشش گناهان مؤمنان را در بر دارد. لذا خواندن نماز به زبان عربی می‌تواند فهم و ارتباط عمیق‌تری با معانی و مضامین دین اسلام به ارمغان آورد.

۵- نشانه‌های بلوغ شرعی را بنویسید.
روییدن مو در برخی قسمت‌های بدن / فعال شدن برخی هورمون‌ها در بدن که نشانه‌های آن در پسران و دختران متفاوت است / رسیدن به سن بلوغ که برای پسران پایان پانزده سال قمری و برای دختران پایان نه سال قمری است.

فعالیت‌های عملکردی (صفحهٔ ۴۵ کتاب درسی)

پژوهش (فردی / گروهی)

در مورد شخصیت پیامبر اکرم (ص) و امامان (ع) پژوهش کنید و در یکی از قالب‌های نوشته، انیمیشن، اینفوگرافیک، روزنامه‌ دیواری و… ارائه دهید.

====================

درس ۴: امید بسته‌ام به تو

می‌خواستم درس بخوانم، ناامیدی قاه‌قاه می‌خندید و می‌گفت: «چه حرف‌ها! تو و درس خواندن؟!» این حرف را که می‌شنیدم، کتاب در دستم شل می‌شد و می‌افتاد.

همه از اخلاق بدم خسته شده بودند. تا تصمیم می‌گرفتم اخلاقم را درست کنم، ناامیدی دوروبرم چرخی می‌زد و می‌گفت: «سنگی بزرگ‌تر از این نبود که برداری؟» تأثیر حرفش چنان زیاد بود که همان‌ لحظه، منصرف می‌شدم.

چند وقتی بود در فضای مجازی به جاهایی سرک می‌کشیدم و عکس‌ها و فیلم‌هایی می‌دیدم که خوب نبود. اثر بدِ این کار را روی خودم احساس می‌کردم. چندبار تصمیم گرفتم از نگاهم مراقبت کنم، اما هربار ناامیدی می‌آمد و با همان خنده‌های تمسخر آمیزش می‌گفت: «وقتی نمی‌شود، چرا به آن فکر می‌کنی؟» این حرف‌ها اراده‌ام را برای مراقبت از نگاهم سست می‌کرد. مدتی بود دنبال امیدواری می‌گشتم. می‌دانستم اگر روزی او را ببینم، رنگ و روی زندگی‌ام عوض می‌شود. مگر می‌شود امیدواری باشد و آدم حوصله‌ای برای انجام کارهایش نداشته باشد؟ یک روز از صبح تا شب بارها و بارها ناامیدی به سراغم آمد و نگذاشت هیچ‌کدام از کارهایم را انجام بدهم. وقتی شب شد، از دستش خسته و عصبانی شدم. با خشم نگاهش کردم و سرش فریاد کشیدم. یک قدم عقب رفت و با لبخندی ساختگی گفت: «فکر کرده‌ای من از این داد و هوارها می‌ترسم؟»

نزدیک بود باز هم سست شوم. در دلم با خدا گفت‌وگو کردم: «خدایا! از ناامیدی خسته شده‌ام. امیدواری کجاست؟ پس چرا او را نمی‌بینم؟»

بعد رو کردم به ناامیدی و با جدیت گفتم: «حتی برای یک لحظه هم نمی‌خواهم ببینمت. پایت را از زندگی من بیرون بکش!»

ناامیدی یک‌قدم دیگر عقب رفت و گفت: «فکر کردی با دادکشیدن سر من، زندگی‌ات بهتر می‌شود و پیشرفت می‌کنی؟»

این‌را گفت و یک قدم دیگر هم عقب رفت. یکی داشت از پشت‌سرِ ناامیدی می‌آمد. چهره‌اش زیبا بود و قدم‌هایش استوار.

رسید و دستش را به‌شانه ناامیدی زد. ناامیدی هنوز آن لبخند ساختگی را بر لب داشت. به محض این‌که برگشت و او را دید فریادی کشید و فرار کرد.

او جلو آمد. زیر لب آیه‌ای را زمزمه می‌کرد.

لَا تَقنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ اللَّهِ (زمره؛ آیهٔ ۵۳)
از رحمت خدا ناامید نشوید.

شک نداشتم که او خود امیدواری است. بغضم ترکید. اشکم جاری شد. جلو آمد و دستش را روی شانه‌ام گذاشت. آرام شده بودم. همه‌جا روشن شده بود. از تاریکی خبری نبود. در میان گریه‌هایم به او گفتم: «تا الآن کجا بودی؟ چرا این‌قدر دیر آمدی؟»

امیدواری لب به‌سخن باز کرد و گفت: «می‌دانی چرا با اینکه خدا را قبول داری، ناامیدی دست از سرت بر نمی‌دارد؟»

بدون معطلی گفتم: «نه. چرا؟»

پرسید: «وقتی با مشکلی مواجه می‌شوی یا کار بزرگی می‌خواهی انجام بدهی و نیاز به کمک داری، اگر یک بچه به تو قول کمک بدهد، چقدر روی قولش حساب باز می‌کنی؟»

گفتم: «معلوم است دیگر؛ کم.»

پرسید: «اگر یک انسان بزرگوار و قدرتمند به تو قول کمک بدهد، چه؟»

گفتم: «جواب این هم معلوم است. زیاد.»

پرسید: «مگر خدا به بندگانش وعده نداده؟ وعدۀ یاری و پیروزی، وعدهٔ هدایت و راهنمایی، وعدهٔ کمک برای خروج از مشکلات و …»

گفتم: «معلوم است که داده.»

گفت: «کسی که به وعده‌های خدا اعتماد می‌کند، هیچ‌گاه ناامید نمی‌شود. او می‌داند خدا، توانمند است و می‌تواند او را در دل مشکلات یاری کند. البته هرطور که خودش صلاح بداند؛ گاهی با بالا بردن تحمل انسان و گاهی با حل‌کردن مشکل.»

وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَهُ مَخرَجًا * وَ یَرْزُقهُ مِن حَیثُ لَا یَحتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ (طلاق؛ آیهٔ ۲ـ۳)
و هرکس تقوای الهی داشته باشد، خداوند راه خروج [از مشکلات] را برای او فراهم می‌کند و به او از جایی که فکرش را نمی‌کند، روزی می‌دهد و هرکس به‌خدا توکل کند، خدا برایش کافی‌ست.

او ادامه داد:

– خدا بزرگ‌تر از همهٔ مشکلات و تصمیمات ماست. برای او، نشدن بی‌معناست. اما اگر او را کوچک بشماری، نمی‌توانی با وعده‌هایش دلت را آرام کنی، پس هم باید به‌وجود خدا معتقد باشی و هم‌ اینکه به بزرگی و قدرت او ایمان داشته باشی تا با وعده‌های او امیدوار بمانی.

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۴۹ کتاب درسی)

 

گام اول: فهرستی از موقعیت‌هایی که ناامیدی به سراغتان آمده، تهیه کنید و آن‌ها را روی تابلو بنویسید.
وقتی که سخت تلاش کرده‌اید ولی به نتیجه نرسیده‌اید.
وقتی که برنامه‌هایتان به هم می‌ریزد.
وقتی که احساس می‌کنید از دیگران عقب مانده‌اید.
وقتی که کمک یا پشتیبانی مورد نیاز خود را دریافت نمی‌کنید.
وقتی که برای مدت طولانی تلاش کرده‌اید و تغییری در وضعیت ندیده‌اید.
وقتی که هدفی برای خود تعیین کرده‌اید اما به آن نمی‌رسید.
وقتی که با بی‌عدالتی مواجه می‌شوید.
وقتی که به‌دلیل اشتباهات کوچک خودتان ناامید می‌شوید.
وقتی که با انتظارات غیرواقعی خود روبرو می‌شوید.
وقتی که روابط دوستانه یا خانوادگی دچار مشکل می‌شوند.

گام دوم: با هم‌فکری و توافق، یک موقعیت را انتخاب کنید.

گام سوم: با بازخوانی متن درس، به پرسش‌های زیر پاسخ دهید:

۱- اگر در آن موقعیت، به یاد می‌آوردید خدای بزرگ کنارتان است و شما را یاری می‌کند، چه می‌کردید؟
اگر به یاد می‌آوردم که خدای بزرگ کنارم است و مرا یاری می‌کند، آرامش و اطمینان بیشتری پیدا می‌کردم، صبورتر می‌بودم و به جای ناامیدی، به تلاش خود ادامه می‌دادم. توکل به خدا و پذیرش ناتوانی‌های انسانی‌ام به من کمک می‌کرد که مشکلات را با دید مثبت‌تری ببینم و به جای تمرکز بر نتیجه فوری، به مسیر و حکمت الهی اعتماد کنم.

۲- چه تغییری می‌توانید در رفتار و برنامه خود ایجاد کنید تا به امیدواری و پیروزی در این موقعیت برسید؟
برای رسیدن به امید و پیروزی در موقعیت‌های ناامیدکننده، می‌توانم با تقویت ایمان و توکل به خدا، اهداف کوچک و دست‌یافتنی تعیین کنم، برنامه‌ریزی و مدیریت زمان بهتری داشته باشم و شکست‌های موقتی را به عنوان فرصت‌هایی برای یادگیری بپذیرم. این تغییرات به من کمک می‌کنند تا با آرامش بیشتر و گام‌های مؤثرتر به سوی موفقیت پیش بروم.

راست می‌گفت. تا به‌حال، از این زاویه به‌بزرگی خدا و کوچکی ناامیدی نگاه نکرده بودم.

امیدواری این آیهٔ را خواند:

لَا تَیأَسُوا مِن رَوْحِ اللَّهِ إِنَّهُ لَایَیأَسُ مِن رَوحِ اللَّهِ إِلَّا القَوْمُ الکَافِرُونَ (یوسف؛ آیهٔ ۸۷)
از رحمت خدا ناامید نشوید، زیرا تنها کافران از رحمت خدا ناامید می‌شوند.

و بعد گفت: «این حرف حضرت یعقوب (ع) به پسرانش است. زمانی‌که آن‌ها را فرستاد تا یوسف و بنیامین را پیدا کنند.»

گفتم: «چه جالب! حتی برای پیدا شدن گمشده‌ات هم باید به خدا امید داشته باشی.»

امیدواری گفت: «انسان در زندگی با موانع زیادی مثل بیماری، فقر، انسان‌های حسود و… مواجه می‌شود که او را ناامید می‌کنند. اما وقتی به‌خدا و بزرگی‌اش معتقد می‌شود و به وعده‌های خدا اعتماد می‌کند. آرام می‌شود و ترسش از بین می‌رود.»

در این هنگام دیدم کسی به‌طرف ما می‌آید. با دیدنش ناگهان لبخند به لبم نشست. امیدواری گفت: «او دوست من، آرامش است. ما همه‌جا باهم هستیم.»

وقتی رسید، سلام کردم. انرژی زیادی که از او منتشر می‌شد، مرا سرحال آورده بود. هیچ‌وقت، آرامش را از این فاصله ندیده بودم. فکر می‌کردم کودکی هستم که با خیال راحت، در آغوش مادرش خوابیده است.

ایستگاه تفکر (صفحهٔ‌ ۵۰ کتاب درسی)

 

دربارهٔ مفهوم ابیات و ارتباطشان با موضوع درس در کلاس گفت‌وگو کنید.
معنای ابیات در این شعر به اهمیت ایمان و توکل به خداوند اشاره دارد. شاعر می‌گوید اگر به خدا ایمان داشته باشی، هیچ غمی به سراغت نمی‌آید و از نگرانی‌های مربوط به داشتن یا نداشتن رها می‌شوی. ایمان قوی، باعث تقویت روحیه و زندگی پرنشاط در انسان می‌شود. همچنین، باید همیشه به یاد داشته باشی که افراد با ایمان هیچ ترس و نگرانی ندارند، زیرا با اتکا به خداوند از هرگونه اضطراب رها خواهند بود. این مفهوم با موضوع درس که دربارهٔ آرامش و امید به کمک ایمان است، ارتباط مستقیم دارد.

گر خدا داری، ز غم آزاد شو

از خیالِ بیش و کم آزاد شو

قوّت ایمان حیات افزایدت

وِردِ «لاخَوفٌ عَلَیْهِم» بایدت

اقبال لاهوری

سخنی با والدین

 

چگونه می‌شود راه ناامیدی را به‌سوی زندگی فرزندانمان ببندیم؟

قصه: اشک و موشک

زمستان سال ۱۳۶۵ منطقهٔ کوهستانی غرب کشور، شاهد تلاش‌های شبانه‌روزی حسن تهرانی مقدم و دوستانش برای پرتاب موشک به‌سوی دشمن بود. موشک بیش از پانزده‌هزار قطعه دارد و به‌روزترین علم دنیا در ساخت آن به‌کار گرفته می‌شود. موشکی که حاج حسن و دوستانش روی آن کار می‌کردند، از موشک‌هایی بود که از کشور لیبی به ایران رسیده بود. بعد از پرتاب تعدادی از این موشک‌ها، فشاری بین‌المللی بر ضد لیبی شکل گرفت که باعث شد رهبر این کشور تصمیمی ناجوانمردانه بگیرد. او به افراد کارشناسی که همراه موشک‌ها به ایران فرستاده بود، دستور داد در سامانهٔ موشکی ایران خرابکاری کنند. اجرای این دستور باعث شد رزمندگان ایرانی نتوانند این موشک‌ها را به‌طرف دشمن عراقی پرتاب کنند.

لیبیایی‌ها نمی‌دانستند حسن تهرانی مقدم و دوازده نفر دیگر، چندی پیش به‌کشور سوریه رفته و به‌صورت محرمانه، نحوهٔ کار با موشک و سامانهٔ موشکی را آموزش دیده‌اند.

حاج حسن تهرانی به‌همراه دوستانش، هفده‌روز پرتلاش را پشت‌سر گذاشتند. آن‌ها با پشتکاری مثال‌زدنی توانستند سامانهٔ موشکی خراب‌شده را تعمیر و چند موشک را هم به قلب دشمن شلیک کنند. اما حالا در کار یک موشک، گره‌افتاده و وقتی هم برای پرتاب باقی‌نمانده بود.

موشک پیغام خطا می‌داد و این می‌توانست مرگبار باشد. اگر موشک پرتاب نمی‌شد، ممکن بود همه‌چیز در روشنایی روز لو برود و این‌هم یعنی یک دردسر بزرگ و شاید از بین رفتن سامانهٔ موشکی ایران!

حاج حسن به‌عنوان فرمانده، باید تصمیم می‌گرفت. او اهمیت این پرتاب را در شرایط جنگ، به‌خوبی می‌دانست و نمی‌خواست زود تسلیم ناامیدی شود. بارها خطا را با دوستانش بررسی کردند و با همفکری، هرچه را بلد بودند، انجام دادند. اما هنوز پیغام خطای موشک برقرار بود.

خورشید از پشت کوه‌ها بالا آمده بود و حاج حسن در اوج اضطراب و درماندگی به دوستانش گفت: «بچه‌ها! بیایید به امام حسین (ع) توسل کنیم.»

او و نیروهای متخصصش، همهٔ تلاششان را کرده بودند و حالا برای حل مشکلشان، از اهل‌بیت و قرآن کمک می‌خواستند. توسل که تمام شد، حاج حسن به یکی از نیروهایش گفت که قرآن را باز کند. او قرآن را که باز کرد، شوکه شد.

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَا لَکُم إِذَا قِیلَ لَکُمُ انفِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ اثَّاقَلتُم إِلَی الْأَرضِ … (توبهٔ؛ آیهٔ ۳۸)
ای کسانی که ایمان‌آورده‌اید، شما را چه‌شده است که چون به شما گفته می‌شود در راه [به‌سوی جنگ] حرکت کنید، به زمین می‌چسبید [و سستی می‌کنید]…

در میان این همه تردید، ناگهان فکری مثل خورشید، ذهن حاج حسن را روشن کرد. از شدت شوق، اشکش سرازیر شد و به سجده افتاد. سپس کار را از سر گرفت و به سرانجام رساند. دستور پرتاب صادر شد. هیجانی در دل بچه‌ها افتاده بود که با پرتاب‌ موشک اوج گرفت.

چشم بچه‌ها به موشک بود و موشک هم به‌صورت عمودی بالا می‌رفت.

آیا موشک به‌زمین بر می‌گردد یا به‌طرف دشمن تغییر مسیر می‌دهد؟ رسیدن به پاسخ این سؤال بیشتر از چند ثانیه طول نکشید.

فریاد الله‌اکبرِ حاج حسن و همکارانش، نشان از موفقیت پرتاب موشک داشت. بچه‌ها موشک را با اشک بدرقه کردند و چهار دقیقه بعد، موشک روی سر سربازان عراقی در بغداد فرود آمد.

فردای آن روز، تیتر روزنامه‌های صبح بغداد نشان داد که موشک چه خوب مأموریتش را انجام داده است.

جنگ تمام شد و حاج حسن لحظه‌ای از فکر قدرتمند کردن ایران بیرون نمی‌آمد. او به جوانان سرسخت و پرتلاش، میدان داد و توانست با توکل به‌خدا و توسل به اهل‌بیت (ع)، ایران را به قلهٔ برترین قدرت‌های موشکی دنیا برساند.

 

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۵۲ کتاب درسی)

 

۱- به‌نظر شما راز موفقیت حاج حسن تهرانی مقدم چه‌بود؟
ایمان و اعتقاد راسخ / تخصص و دانش فنی / رهبری و مدیریت مؤثر / عزم و تلاش مستمر / خلاقیت و نوآوری / روحیه جهادی

۲- شما چگونه می‌توانید مانند حاج حسن تهرانی مقدم در پیشرفت و آبادانی کشورمان تأثیرگذار باشید؟
برای تأثیرگذاری در پیشرفت و آبادانی کشور، می‌توان از الگوهای رفتاری حاج حسن تهرانی مقدم الهام گرفت. با تقویت ایمان و اعتقاد به اهداف ملی، کسب دانش و مهارت‌های لازم، و ترویج روحیه همکاری و کار گروهی، می‌توان به دستاوردهای مؤثری دست یافت. تلاش و پشتکار در راستای تحقق پروژه‌های مختلف و جستجو برای راهکارهای نوین نیز از اهمیت بالایی برخوردار است. همچنین، با توجه به نیازهای جامعه و فداکاری برای حل مشکلات مردم، می‌توان به تغییرات مثبت و پیشرفت‌های معناداری در کشور کمک کرد.

مناجات: جز تو کسی را ندارم

إلهی … أَیَحسُنُ أَن أَرجِعَ عَن بابِکَ بِالخَیبَهِ مَصروفاً وَ لَستُ أَعرِفُ سِواکَ مَولی بالإحسانِ مَوصوفاً کَیفَ أَرجُو غَیرَکَ وَ الخَیرُ کُلُّهُ بِیدِکَ

خدایا! آیا خوب است من از در خانه تو ناامید برگردم؟ من که جز تو مولایی را نمی‌شناسم که اهل نیکی و احسان باشد؟ اصلاً وقتی تمام خوبی‌ها به‌دست توست من چگونه به کسی جز تو امیدوار باشم؟

 

تو که در هر نهان و آشکاری

شده بر هرزبان نام‌ تو جاری

تو امید دل هر دردمندی

تو آرام دل هر بی‌قراری

یوسف رحیمی

احکام: از چه‌کسی تقلید کنیم؟

همچنان داشتیم مسجد را تمیز می‌کردیم که صدای شکستن شیشه، توجه همه را به‌ خود جلب کرد. شیشهٔ یکی از کتابخانه‌ها شکسته بود و دست حامد را بریده بود و داشت خون می‌آمد. حاج آقای محمدی کار را رها کرد و خودش را به حامد رساند. خون دست حامد روی زمین می‌چکید. جعبهٔ کمک‌های اولیه در خانهٔ مشهدی رضا، خادم مسجد بود.

مشهدی رضا خیلی زود رفت و جعبه را آورد. حاج آقای محمدی تا جعبه به‌دستش رسید، شروع کرد به ضدعفونی کردن دست حامد. همان‌طور که داشت کار می‌کرد، به مشهدی رضا گفت: «زود برو شلنگ بیاور و مسجد را تطهیر کن.»

کار باندپیچی دست حامد تمام شد و مشهدی رضا هم مسجد را پاک کرد. فرصت را غنیمت شمردم و پرسیدم: «حاج آقا! وسط باندپیچی چرا به مشهدی رضا گفتید مسجد را تطهیر کند؟ حالا وقت که بود.»

حاج آقا گفت: «بچه‌های عزیزم! وقتی مسجد نجس می‌شود، واجب است که فوراً تطهیرش کنیم.»

مشهدی رضا با سینی چای آمد. یکی از بچه‌ها سینی را از او گرفت و به همه تعارف کرد. یاد سؤال آن روزم افتادم. گفتم: «حالا که وقت هست، می‌شود جواب سؤال آن روزم را بدهید و بگویید چرا باید بین مراجع اختلافِ‌نظر باشد؟»

حاج آقا لبخندی زد و گفت: «ای زرنگ! خوب بلدی از فرصت استفاده کنی.»

من هم خندیدم و گفتم: «هرچه باشد، شاگرد شماییم.»

حاج آقا گفت: «اختلاف‌نظر بین همهٔ دانشمندان در رشته‌های مختلف، پیش می‌آید. مثلاً گاهی اتفاق می‌افتد یک بیمار قلبی، به دو پزشک متخصص قلب مراجعه می‌کند، اما هرکدام از آن‌ها دربارهٔ دلیل بیماری و راه درمانش تشخیصی می‌دهند که با دیگری متفاوت است. بهترین کاری که بیمار در این موقعیت می‌تواند انجام دهد، چیست؟ او باید به‌حرف پزشکی عمل کند که علم بیشتری دارد. حالا از کجا بفهمد کدام پزشک علم بیشتری دارد؟»

یکی از بچه‌ها گفت: «از کسانی بپرسد که خودشان پزشک هستند.»

حاج آقا دستش را به شانهٔ او زد و گفت: «آفرین! درست است. مراجع تقلید هم متخصصان احکام دینی هستند و اختلافِ‌نظر میان آن‌ها طبیعی‌ست. ما باید به عالم‌ترینشان مراجعه کنیم.»

یکی پرسید: «مرجع تقلید چه‌ ویژگی‌هایی باید داشته باشد؟»

حاج آقای محمدی گفت: «از مهم‌ترین شرایطش این است که مجتهد باشد؛ یعنی علم کافی برای به‌دست آوردن احکام دین را داشته باشد. عادل باشد؛ یعنی واجبات الهی را انجام داده و کارهای حرام را ترک کرده باشد و همچنین از بقیه مجتهدان داناتر یا به‌ اصطلاح «اَعلَم» باشد.»

یکی‌دیگر پرسید: «از کجا بفهمیم چه‌کسی این ویژگی‌ها را دارد؟»

حاج آقای محمدی گفت: «می‌شود از دو عالمِ عادل بخواهید یک مرجع به شما معرفی کنند یا می‌شود مرجعی را انتخاب کنید که در میان عالمان دینی به داشتن شرایط مرجعیت معروف‌تر از بقیه است.»

یکی از بچه‌ها که انگار داشت دود از کله‌اش بلند می‌شد گفت: «اگر هیچ‌کدام از این راه‌ها به نتیجه نرسید، چی؟»

حاج آقای محمدی گفت: «آن‌ وقت باید از کسی تقلید کنید که احتمال می‌دهید از بقیه داناتر باشد.»

بعد هم به ساعتش نگاه کرد و گفت: «مگر نمی‌بینید مسجد چه اوضاعی دارد؟ سؤال بس است.»

ایستگاه تفکر (صفحهٔ ۵۵ کتاب درسی)

۱- به‌نظر شما مراجعه به متخصص در مسائل مختلف زندگی چه فوایدی برای ما دارد؟
اولین و مهم‌ترین فایده، دریافت اطلاعات دقیق و علمی است که می‌تواند به تصمیم‌گیری‌های آگاهانه کمک کند. متخصصان با دانش و تجربه‌ی خود، راهکارهای مؤثری برای حل مشکلات ارائه می‌دهند و از صرف زمان و هزینه‌های اضافی جلوگیری می‌کنند. همچنین، آنها می‌توانند نقاط ضعف و قوت ما را شناسایی کرده و با راهنمایی‌های مناسب، ما را در مسیر رشد و پیشرفت یاری دهند. مراجعه به متخصصان همچنین به ما احساس اطمینان و آرامش می‌دهد، زیرا می‌دانیم که در دستان کسی هستیم که به خوبی می‌تواند ما را راهنمایی کند. در نهایت، این ارتباط می‌تواند به ما کمک کند تا با چالش‌های زندگی بهتر مقابله کنیم و کیفیت زندگی‌مان را ارتقا دهیم.

۲- در مورد اهمیت مراجعه به مرجع‌تقلید نیز در کلاس گفت‌وگو کنید.
مراجعه به مرجع‌تقلید در مسائل دینی و شرعی اهمیت زیادی دارد. اولین و مهم‌ترین دلیل این است که مراجع تقلید، با داشتن دانش عمیق و تخصص در علوم دینی، می‌توانند راهنمایی‌های دقیقی در مورد مسائل پیچیده‌ی زندگی ارائه دهند. آنها با بررسی آیات قرآن و روایات اهل بیت، احکام الهی را تبیین می‌کنند و به پیروان خود کمک می‌کنند تا زندگی خود را بر اساس اصول اسلامی تنظیم کنند.
علاوه بر این، مراجعه به مرجع تقلید می‌تواند به افزایش آرامش و امنیت روحی افراد کمک کند؛ زیرا افراد با علم به این‌که تصمیمات و انتخاب‌هایشان با توجه به احکام شرعی اتخاذ می‌شود، احساس اطمینان بیشتری دارند. همچنین، مراجع تقلید در زمینه‌های اجتماعی و سیاسی نیز نقش مؤثری دارند و می‌توانند مردم را در مسائل اجتماعی و چالش‌های روزمره راهنمایی کنند. این ارتباط نزدیک با یک مرجع تقلید، به تقویت هویت دینی و فرهنگی جامعه نیز کمک می‌کند و موجب همبستگی و هم‌دلی بیشتر میان افراد می‌شود.

سؤالات پایان درس (صفحهٔ ۵۶ کتاب درسی)

۱- پیام عبارت قرآنی «وَ مَن یَتَوَکَّل عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسبُهُ (طلاق؛ آیهٔ ۳)» کدام است؟
الف) امید داشتن در سایه توکل به خدا
ب) تلاش برای به‌دست آوردن روزی
مورد «الف» این آیه تأکید می‌کند که کسانی که به خدا توکل می‌کنند، او برایشان کافی است و می‌توانند با اعتماد به او، در برابر چالش‌ها و مشکلات زندگی امیدوار باشند. توکل به خدا به معنای اعتماد به حکمت و اراده الهی است که در زندگی ما نقش مهمی دارد.

۲- به‌نظر شما چرا نمی‌شود بدون ایمان به خدای بزرگ امیدوار زندگی کرد؟
بدون ایمان به خدای بزرگ، امیدواری در زندگی بسیار دشوار است، زیرا انسان در مواجهه با چالش‌ها و موانع مختلفی مانند بیماری، فقر و حسد دیگران دچار ناامیدی می‌شود. وقتی فرد به وعده‌های خدا اعتماد دارد، می‌داند که خدای توانا می‌تواند او را از بن‌بست‌ها نجات دهد. این اعتماد به بزرگی خدا و ایمان به وعده‌های او، به انسان آرامش و قدرت می‌بخشد تا بر مشکلات فائق آید و ترس‌هایش را کنار بگذارد. در واقع، ایمان به خدا به ما این امکان را می‌دهد که در سخت‌ترین شرایط نیز به آینده امیدوار باشیم و به تلاش ادامه دهیم.

۳- باتوجه به‌ آنچه در درس آموخته‌اید:

الف) برداشت خود را از این تصویر بنویسید.
همواره باید به رحمت و کمک‌های الهی امیدوار باشیم. در زندگی، با چالش‌ها و سختی‌های زیادی روبه‌رو می‌شویم که ممکن است ما را ناامید کند، اما این پیام به ما می‌گوید که هیچ‌گاه نباید از رحمت خدا دور شویم. هر بار که به بن‌بست می‌رسیم یا احساس ناامیدی می‌کنیم، باید به یاد بیاوریم که خداوند همیشه در کنار ماست و درهای رحمتش به روی ما باز است. این امیدواری می‌تواند به ما انگیزه بدهد تا به جلو پیش برویم و به تلاش‌های خود ادامه دهیم.

ب) از زبان امیدواری جمله‌ای بنویسید که نشان دهد بزرگ دیدن خدا چقدر در این مسیر به‌ما یاری می‌رساند. امیدواری گفت:
«اگر خدا را بزرگ ببینی، پس به وعده‌هایش اعتماد می‌کنی و بنابراین در مقابل سختی‌ها و مشکلات ناامید نمی‌شوی. ایمان به بزرگی خداوند به من قوت می‌دهد تا با امید و اعتماد به نفس به جلو حرکت کنم و هیچ چالشی نمی‌تواند مرا متوقف کند.»

۴- دو ویژگی مرجع‌تقلید را بنویسید.
مجتهد باشد؛ یعنی علم کافی برای به‌دست آوردن احکام دین را داشته باشد. / عادل باشد؛ یعنی واجبات الهی را انجام داده و کارهای حرام را ترک کرده باشد و همچنین از بقیه مجتهدان داناتر یا به‌ اصطلاح «اَعلَم» باشد

۵- راه‌های شناخت مرجع‌تقلید را توضیح دهید.
می‌توانیم از دو عالم عادل بخواهیم که یک مرجع به ما معرفی کنند. همچنین می‌توانیم مرجعی را انتخاب کنیم که در میان عالمان دینی به داشتن شرایط مرجعیت معروف‌تر از بقیه است. اگر هیچ‌یک از این راه‌ها به نتیجه نرسید، آن‌وقت باید از کسی تقلید کنیم که احتمال می‌دهیم از بقیه داناتر باشد.

فعالیت‌های عملکردی (صفحهٔ ۵۷ کتاب درسی)

 

۱- هنرهای نمایشی (گروهی)

الف) یکی از داستان‌های درس را به‌صورت گفت‌وگوی نمایشی در کلاس اجرا نمایید و یا برای آن پادکست (فایل صوتی) بسازید.
ب) به‌نظر شما امیدواری و ناامیدی هرکدام چه رنگ و شکلی دارند؟ با خلاقیت خود برای هرکدام صورتک بسازید. سپس یک گفت‌وگوی ساده بین آن دو بنویسید و در کلاس اجرا کنید.

۲- مصاحبه (فردی گروهی)

در اطرافیانتان کسانی هستند که با توکل و امید به‌خدا توانسته‌اند مشکلات و سختی‌های فراوان را تحمل کرده و به موفقیت‌هایی برسند. با یکی از آن‌ها مصاحبه و او را به دوستان خود نیز معرفی کنید.

همچنین بررسی کنید

معنی شعر توفیق ادب

معنا و مفهوم شعر مولوی: ای خدا ای فضل تو حاجت روا ================================================= ای خدا …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *