اخباری فوری

درس اول: شکر نعمت و گنج حکمت(گمان)

منّت خدای را، عَزَّوَجَلّ، که طاعتش موجبِ قربت است و به شکر اندرش مزیدِ نعمت. هر نَفَسی که فرو می‌رود، مُمِدِّ حیات است و چون بر می‌آید، مُفرِّحِ ذات. پس در هر نَفَسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.

از دست و زبانِ که بر آید

کز عهدهٔ شکرش به درآید؟

هر نفسی که فرو می‌رود، یار زندگی است (زندگی را ممکن می‌سازد) و چون بر می‌آید شادی بخش و مایهٔ آرامش است؛ پس در هر نفسی که می‌کشیم دو نعمت هست و بر هر نعمتی که به ما رسیده، شکری واجب است.
«اِعْمَلُوا آلَ دٰاوُدَ شُکْراً وَ قَلیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ».

بنده همان به که ز تقصیرِ خویش

عذر به درگاهِ خدای آورد

ورنه، سزاوارِ خداوندی‌اش

کس نتواند که به جای آورد

همان بهتر که بنده از گناه خویش به درگاه الهی روی آورد و از خداوند طلب بخشایش کند. وگرنه کسی نمی‌تواند بندگی و طاعتِ سزاوارِ پروردگاریِ او را به جای آورد.
بارانِ رحمتِ بی‌حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمتِ بی‌دریغش همه جا کشیده. پردهٔ ناموسِ بندگان به گناهِ فاحش ندرد و وظیفهٔ روزی به خطایِ مُنکَر نبُرد.

فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرشِ زمرّدین بگسترد و دایهٔ ابرِ بهاری را فرموده تا بناتِ نبات در مهدِ زمین بپرورد. درختان را به خِلعتِ نوروزی قبای سبزِ ورق در برگرفته و اطفالِ شاخ را به قدومِ موسمِ ربیعْ کلاهِ شکوفه بر سر نهاده. عُصارهٔ تاکی به قدرتِ او شهدِ فایق شده و تخمِ خرمایی به تربیتش نخلِ باسق گشته.

ابر و باد و مَه و خورشید و فلک درکارند

تا تو نانی به کف آریَ و به غفلت نخوری

همه از بهرِ تو سرگشته و فرمانبُردار

شرطِ انصاف نباشد که تو فرمان نبری

پروردگار، همهٔ اجزای عالم را به کار گرفته است تا انسان به رزق و روزی خود برسد و بی‌خبر از روزی دهندهٔ خود به سر نبرد. پروردگار، همهٔ این اجزای عالم را مسخّر و فرمان‌بردار انسان ساخته، پس شرط عدل و انصاف نیست که آدمی این نکته را فراموش کند و فرمان‌بردار حق نباشد.
در خبر است از سَرورِ کاینات و مَفخرِ موجودات و رحمتِ عالمیان و صَفوَتِ آدمیان و تَتمّهٔ دَورِ زمان، محمّد مصطفی، صَلَّی اللهُ عَلَیهُ و آلِه وَ سَلَّم،

شفیعٌ مُطاعٌ نَبِیٌّ کریم

قَیمٌ جَسیمٌ نَسسیمٌ وَسیم

او شفاعت‌کننده، فرمانروا، پیام‌آور، بخشنده، صاحب جمال، خوش اندام، خوش بو و دارای نشان پیامبری است.

بَلَغ الْعُلیٰ بِکَمالِه، کَشَفَ الدُّجیٰ بِجَمالِهِ

حَسُنَتْ جَمیعُ خِصالِهِ، صَلُّوا عَلَیهِ وَ آلِهِ

به واسطهٔ کمال خود به مرتبهٔ بلند رسید و با جمال نورانی خود، تاریکی‌ها را برطرف کرد. همهٔ خوی‌ها و صفات او زیباست؛ بر او و خاندانش درود بفرستید.
آرایه: صَلُّوا عَلَیهِ وَ آلِهِ: تلمیح دارد به آیهٔ ۱۵۵ سورهٔ احزاب.

چه غم دیوارِ امّت را که دارد چون تو پشتیبان؟

چه باک از موجِ بحر آن را که باشد نوح کشتیبان؟

مردم چون دیواری هستند که پشتیبانی چون تو دارند پس نگران ریزش و سرنگونی نیستند. ملّتی که رهبر و ناخدایی چون تو دارد، ترسی از تلاطم و اتفاقات ناموافق نخواهد داشت.
آرایه: دیوار امّت: اضافهٔ استعاری – اضافهٔ تشبیهی. / این بیت تلمیح دارد به داستان حضرت نوح (ع) / موج بحر: استعاره از تلاطم و اتفاقات ناموافق

هرگَه که یکی از بندگان گنهکارِ پریشان روزگار، دستِ انابت به امیدِ اجابت به درگاه حق جَلَّ وَعَلا بردارد، ایزدْ تَعالیٰ در او نظر نکند بازش بخواند؛ باز اعراض فرماید. بار دیگرش به تضرّع و زاری بخواند. حق، سُبْحٰانَهُ و تَعٰالیٰ فرماید: یٰا مَلائِکَتی‌ٰ قَد آستَحْیَیْتُ مِن عَبْدیٰ و لَیسَ لَهُ غَیریٰ فَقَدْ غَفَرْتُ لَهُ. دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم که از بسیاریِ دعا و زاریِ بنده همی شرم دارم.

کَرَم بین و لطف خداوندگار

گنه بنده کرده‌ست و او شرمسار

بزرگواری و لطف خدا را ببین که بندگان گناه می‌کنند. و او شرمنده می‌شود.

عاکفانِ کعبهٔ جلالش به تقصیرِ عبادت معترف که: ما عَبَدْناکَ حقَّ عِبادَتِکَ، و واصفان حِلیهٔ جمالش به تحیّر منسوب که: ما عَرَفْناکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ.

گر کسی وصفِ او ز من پرسد

بی‌دل از بی‌نشان چه گوید باز؟

اگر کسی وصف خداوند را از من خواستار باشد، باید بگویم: من عاشق هستم و عاشق از خود خبر ندارد، نمی‌تواند از معشوق بی‌نشان باز گوید.

عاشقان کُشتگانِ معشوق‌اند

برنیاید ز کُشتگان آواز

عاشقان کشتگان معشوق‌ هستند (در حق فنا هستند). پس از کشته آوازی بر نمی‌آید تا وصف خدا گوید.
یکی از صاحبدلان سر به جَیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت مستغرق شده؛ آن‌ گه که از این معاملت باز آمد، یکی از یاران به طریقِ انبساط گفت: «از این بوستان که بودی، ما را چه تحفه کرامت کردی؟»

گفت: «به خاطر داشتم که چون به درختِ گل رسم، دامنی پُر کنم هدیهٔ اصحاب را. چون برسیدم، بوی گُلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!»

ای مرغِ سحر! عشق ز پروانه بیاموزاند

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

کان را که خبر شد خبری باز نیامد.

این مدّعیان در طلبش بی‌خبران‌اند

کان را که خبر شد، خبری باز نیامد

گلستان، سعدی

این‌هایی که ادعا می‌کنند خدا را شناخته‌اند از او آگاهی ندارند، زیرا آنکه خدا را شناخت، از او خبری به دیگران نرسید.

کارگاه متن پژوهی

قلمرو زبانی (صفحهٔ ۱۵ کتاب درسی)

۱- جدول زیر را به کمک متن درس کامل کنید.

معنا

واژهٔ معادل

دارای نشان پیامبری

وسیم

شادی‌بخش

مفرّح

به خدای تعالی بازگشتن

انابت

قطع کردن مقرّری

بریدن وظیفه

۲- سه واژه در متن درس بیابید که هم‌آوای آنها در زبان فارسی وجود دارد.
قربت (غُربت) – حیات (حیاط) – خوان (خان) – منسوب (منصوب)

۳- از متن درس برای هر یک از حروف زیر، سه واژهٔ مهمّ املایی بیابید و بنویسید.

ح (حلیه – تحیّر – تحفه)
ق (فایق – باسق – مستغرق)
ع (عاکفان – عُصاره – مدّعیان)

۴- در کدام قسمت از متن درس، «جهش ضمیر» دیده می‌شود؟ دلیل خود را بنویسید.
در این قسمت از متن: «بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست رفت.» زیرا بوی گل من چنان مست کرد معنی نمی‌دهد. «م» در «گلم» باید بعد از واژه‌ٔ «مست» بیاید تا معنی درست شود. «بوی گل، چنان مستم کرد …»؛ همچنین «م» در «دامنم» باید پس از «دست» بیاید: «دامن از دستم برفت.»

۵- به عبارت‌های زیر توجّه کنید:

الف) همنشین نیک بهتر از تنهایی است و تنهایی بهتر از همنشین بد.

ب) آرزو گفت: «از نمایشگاه کتاب چه خبر؟»

در عبارت «الف»، فعل جملهٔ دوم ذکر نشده است امّا خواننده یا شنونده از فعل جملهٔ اوّل می‌تواند به فعل جملهٔ دوم، یعنی «است» پی ببرد. در این جمله، حذف فعل به «قرینهٔ لفظی» صورت گرفته است.

در عبارت «ب»، جای فعل «داری» در جملهٔ دوم خالی است امّا هیچ نشانه‌ای در ظاهر جمله، شنونده را به وجود «فعل» راهنمایی نمی‌کند، تنها از مفهوم عبارت می‌توان دریافت که فعل «دارای» از جملهٔ دوم حذف شده است؛ در این جمله، حذف به «قرینهٔ معنوی» صورت گرفته است.

هر یک از اجزای کلام در صورت وجود قرینه می‌تواند حذف شود. اگر حذف به دلیل تکرار و برای پرهیز از تکرار صورت گیرد، آن را «حذف به قرینهٔ لفظی» گویند امّا اگر خواننده یا شنونده از مفهوم سخن به بخش حذف شده پی ببرد، «حذف به قرینهٔ معنوی» است.
۶- در متن درس، نمونه‌ای برای کاربرد هریک از انواع حذف بیابید.
حذف به قرینهٔ لفظی ==> منّت خدای را، عَزَّ و جلَّ که طاعتش موجب قربت است و به شکراندرش مزید نعمت [است].
حذف به قرینهٔ لفظی ==> هر نفسی که فرو می‌رود مُمدّ حیات است و چون بر می‌آید مفرّح ذات [است].
حذف به قرینهٔ معنوی ==> بارانِ رحمتِ بی حسابش همه را رسیده [است] و خوانِ نعمت بی دریغش همه جا کشیده [است].
حذف به قرینهٔ معنوی ==> عاکفان کعبهٔ جلالش به تقصیر عبادت متعرف [هستند] و واصفان حلیهٔ جمالش به تحیّر منسوب [هستند].

قلمرو ادبی (صفحهٔ ۱۵ کتاب درسی)

– واژه‌های مشخص شده، نماد چه مفاهیمی هستند؟

ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز

کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

مرغ سحر: نماد عاشقان دروغین  پروانه: نماد عاشقان واقعی

۲- با توجّه به عبارت‌های زیر به پرسش‌ها پاسخ دهید.
– بارانِ رحمتِ بی حسابش همه را رسیده و خوانِ نعمت بی دریغش همه جا کشیده.

– فرّاشِ بادِ صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایهٔ ابر بهاری را فرموده تا بناتِ نبات در مهدِ زمین بپرورد.

الف) آرایه‌های مشترک دو عبارت را بنویسید.
اضافهٔ تشبیهی (باران رحمت، خوان نعمت – فراش باد صبا، دایهٔ ابر بهار، مهد زمین)
– سجع (رسیده و کشیده – بگسترد و بپرورد)

ب) قسمت مشخّص شده بیانگر کدام آرایهٔ ادبی است؟ استعاره: فرش زمرّدین استعاره از سبزه‌ها (چمن)

قلمرو فکری (صفحهٔ ۱۷ کتاب درسی)

۱- معنی و مفهوم عبارت‌های زیر را به نثر روان بنویسید.

– عاکفان کعبهٔ جلالش به تقصیر عبادت متعرف که: ما عَبَدناکَ حقَّ عِبادَتِکَ.
عبادت‌کنندگان درگاه پرشکوهش به کوتاهی در عبادت اقرار دارند که: خدایا آن گونه که شایستهٔ عبادت توست، ما تو را عبادت و ستایش نکردیم.

– یکی از صاحبدلان سر به جَیبِ مراقبت فرو برده بود و در بحرِ مکاشفت مستغرق شده.
یکی از عارفان در تفکّر و توجّه به خدا فرورفته و دریای شناخت خداوند غوطه‌ور شده بود.

۲- مفهوم کلّی مصراع‌های مشخّص شده را بنویسید.

ابر و باد و مَه و خورشید و فلک درکارند

تا تو نانی به کف آریَ و به غفلت نخوری

مفهوم: قدر دان نعمت‌های خداوند بودن

چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان

چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان؟

مفهوم: حمایت پیامبر سبب آسودگی مردم است.

گر کسی وصفِ او ز من پرسد

بی‌دل از بی‌نشان چه گوید باز؟

مفهوم: عاجز بودن عاشق از شناخت و توصیف خدا

۳- از کدام سطر درس، مفهوم بیت زیر قابل استنباط است؟

هیچ نقّاشت نمی‌بیند که نقشی برکند

وان که دید از حیرتش کلک از بَنان افکنده‌ای

سعدی

با این سطر: گفت: «به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیهٔ اصحاب را. چون برسیدم، بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!»
مفهوم هر دو: حیرت کردن از دیدن معشوق است.

گنج حکمت:     گمان

گویند که بطّی در آب روشناییِ ستاره می‌دید. پنداشت که ماهی است؛ قصدی می‌کرد تا بگیرد و هیچ نمی‌یافت. چون بارها بیاموزد و حاصلی ندید، فروگذاشت. دیگر روز هرگاه که ماهی بدیدی، گمان بردی که همان روشنایی است؛ قصدی نپیوستی و ثمرات این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند.

کلیله و دمنه، ترجمهٔ نصرالله منشی

==========================

درس یکم: شکر نعمت
* منّت: سپاس، شکر، نیکویی را: حرف اضافه (به معنای مخصوصِ)

عزّ: ارجمندی

عزَّ و جلًّ: گرامی، بزرگ و بلندمدتبه (جمله معترضه) قربت: نزدیکی

به شکر اندرش: در شکر کردن او(جهش ضمیر) مزید: افزونی، زیادی

ممد: یاری رساننده مفرح: شادی­بخش قربت، نعمت: سجع حیات، ذات: سجع موجود، واجب: سجع

** سپاس و ستایش، مخصوص خداوند گرامی و بزرگی است که عبادت و فرمانبرداری از او باعث نزدیکی به اوست و شکرگزاریِ نعمت­های او باعثِ زیادی و افزونیِ نعمتش می­شود. هر نفسی و هوایی که وارد بدن می­شود، یاری­کننده زندگی انسان است و وقتی خارج می­شود، باعث شادمانی وجود او می­شود. پس در هر نَفَسی دو نعمت وجود دارد و بر ما واجب است که یک یکِ این نعمت­ها را شکر کنیم. (به خاطر این نعمت­ها شکر خداوند را به جا آوریم.)

* که: چه کسی دست و زبان: تناسب

** از دست و زبان هیچ کس برنمی­آید که خداوند را آنگونه که شایسته و سزاوار است، سپاس­گزارد.

* شکور: سپاسگزار

** ای خاندان داود! سپاس گزارید و عدّه کمی از بندگان من، سپاس­گزارند.

به: بهتر تقصیر: گناه، کوتاهی کردن ورنه: مخففِ وگرنه

به جای آورد: انجام دهد

** همان بهتر که بنده به دلیل کوتاهی و ناتوانی از سپاس­گزاری نعمت­ها، از درگاه خداوند عذرخواهی کند.

وگرنه بندگی و اطاعت، آنگونه که سزاوار خداوندی اوست، از توان همه انسان­ها خارج است.

* خوان: سفره بی دریغ: بی مضایقه کشیده: گسترده

ناموس: آبرو فاحش: آشکار وظیفه: مقرری

روزی: رزق وظیفه روزی: رزق معیّن

منکَر: زشت باران رحمت: تشبیه

را: حرف اضافه به معنایِ «به» رسیده، کشیده: سجع نَدَرد، نبُرد: سجع

** رحمت الهی مانند باران، بی حساب، همه را سیراب می­کند. ( رحمت الهی شامل حال همه انسان­ها می­شود) و سفره نعمت­های بی­مضایقه­اش همه جا گسترده است. آبروی بندگان را با وجود گنهکاریِ آنان نمی­ریزد و رزق و روزی مقرّر و تعیین شده آنها را با وجود خطاکار بودنشان، قطع نمی­کند.

* فراش: فرش­گستر فرموده: فرمان داده بنات: ج بنت، دختران نبات: گیاه

مهد: گهواره خلعت: جامه دوخته که بزرگی به زیردستان خود می­دهد.

قبا: جامه بلندِ جلو باز ورق: برگ قدوم: آمدن

موسم: فصل، هنگام عصاره: شیره، افشره

تاک: درخت انگور، رَز شهر: عسل فایق: برگزیده، برتر

شهد فایق: عسل خالص

تربیت: پرورش باسق: بلند بگسترد، بپرورد: سجع

فراش باد صبا: تشبیه فرش زمردین: استعاره از سبزه

دایه ابر بهاری: تشبیه بنات نبات: جناس و تشبیه

مهد زمین: تشبیه قبای سبز ورق: تشبیه قدوم ربیع: تشخیص

کلاه شکوفه: تشبیه اطفال شاخ: تشبیه

** به باد صبا گفته تا سبزه و چمن را مانند فرشی سبز رنگ بگسترد و به ابر بهاری دستور داده تا مانند دایه­ای، گیاهان نورس و شاداب را مانند دخترکانی در گهواره زمین پرورش دهد. برگ­های سبز درختان را مانند لباس دوختهِ اهداییِ نوروز، بر تنِ درختان کرده است و به دلیل آمدنِ فصل بهار، بر سرِ شاخه­های نورس، شکوفه قرار داده است. شیره درخت انگور با قدرت خداوند، شیرینیِ برگزیده و برتر شده است و هسته خرمایی با تربیت و پرورش او، نخل بلندی شده است.

* غفلت: بی­خبری ابر و باد و …. : تناسب، مجازاً همه آفریدگان و موجودات عالم

فرمان نبری: اطاعت نکنی از بهر: برایِ، به خاطرِ

** همه عناصر طبیعت از جمله ابر، باد، ماه، خورشید و آسمان، مشغول فعّالیّت هستند تا تو غذایی به دست بیاوری و آن را با غفلت و بی­خبری نخوری.

** همه برای آسایش و راحتی تو تلاش می­کنند و از فرمان الهی پیروی می­نمایند، پس منصفانه نیست که تو از این نعمت­ها استفاده کنی ولی از فرمان­های الهی اطاعت نکنی.

* خبر: حدیث کاینات: موجودات جهان مفخَر: مایه ناز و بزرگی

صفوت: برگزیده و خالص هر چیز تتمه: باقی مانده، مایه تمامی و کمال دور زمان

** از سرور موجودات جهان و مایه فخر جهانیان و رحمت و مهربانی برمردم جهان و برگزیده انسان­ها و مایه تمامی و کمالِ گردشِ روزگار، محمد مصطفی که درود خداوند بر او و خاندانش باد، حدیثی وارد شده است.

* شفیع: شفاعت­کننده مُطاع: اطاعت­شده، فرمانروا

نبی: رسول، پیام­آور کریم: بسیار بخشنده

قسیم: صاحب­جمال، خوبرو جسیم: خوش­اندام نسیم: خوشبو

وسیم: دارای نشان پیامبری این بیت آرایه تنسیق­الصفات و واج­آرایی دارد

بَلَغَ: رسید عُلی: بلندی کَشَفَ: برطرف کردن

دجی: تاریکی­ها دیوار امت: استعاره مکنیه

امت: پیروان یک دین این بیت، تناسب، تلمیح و تمثیل دارد.

** پیامبری که شفاعت کننده و فرمانروا و پیام آور و بخشنده است. او صاحب جمال، خوش اندام، خوشبو و دارای نشانِ پیامبری است.

** به واسطه کمالِ خود به مرتبه بلند رسید و با جمال نورانی خود، تاریکی­ها را برطرف کرد. همه خوبی­ها و صفات او زیباست. بر او و خاندانش درود بفرستید.

** پیروان تو غمی ندارند زیرا تو نگهبان آنان هستی و از دشواری­ها و خطرات نمی­ترسند زیرا پشت و پناهی چون تو دارند.

* انابت: توبه، پشیمانی اجابت: پذیرفتن

جلّ و علا: بزرگ و بلند مرتبه است (جمله معترضه)

بازش: بار دیگر او را (جهش ضمیر) بخواند: صدا بزند

اعراض: روی برگرداندن، انصراف تضرّع: زاری کردن، التماس کردن سبحان: پاک و منزه تعالی: بلند قدر

دعوتش: دعایش، خواندنش برآوردم: برآورده کردم

** (از پیامبر نقل شده است) که هرگاه که یکی از بندگانِ گناهکارِ آشفته حال، به امید پذیرش و قبولِ توبه و بازگشت، به درگاهِ خداوند بزرگ و بلند مرتبه، دست بلند کند و درخواستِ بخشش کند، خداوند بلند مرتبه به او توجّه نمی­کند، او بار دیگر خداوند را صدا می­کند، باز خداوند از او روی برمی­گرداند، بار دیگر خداوند را با زاری و گریه و التماس صدا می­زند، خداوندی که پاک و بلندقدر است، می­فرماید: « ای فرشتگانم، من از بنده خود شرم دارم و او جز من پناهی ندارد، پس آمرزیدمش» . دعایش را پذیرفتم و امید و آرزویش را برآورده کردم زیرا از دعای زیاد و گریه فراوان بنده خود شرمگین می­شوم.

* کَرَم: بخشش، بزرگواری بین: فعل امر، ببین

** بخشش و لطف خداوند را ببین که بنده مرتکبِ گناه و خطا شده است ولی او اظهار شرمندگی می­کند.

* عاکفان: کسانی که در مدتی معین در مسجد بمانند و به عبادت بپردازند.

معترف: اقرار کننده واصفان: ستایندگان، وصف کنندگان

حِلیه: زیور، زینت تحیّر: سرگشته شدن، سرگردانی

منسوب: نسبت داده شده این عبارت آرایه تضمین دارد. (عبارات عربی)

بی­دل: عاشق بی­نشان: صفت جانشین اسم شده است، منظور خداوند است

بیت دوم، تلمیح دارد به عبارت مشهورِ «مَن عَرَف الله کَلَّ لسانُهُ آواز: صدا

عاشق، معشوق: آرایه اشتقاق دارند

** گوشه نشینانِ کعبه عظمتش به سستی در عبادت معترفند و اقرار می­کنند که: تو را چنان که شایسته است، پرستش نکردیم و ستایندگانِ زیور جمالش، سرگشته و متحیّرند و می­گویند: تو را چنان که سزاوار شناسایی توست، نشناختیم.

** اگر کسی از من بخواهد که خداوند را توصیف کنم، من چگونه می­توانم از خداوندِ بی­نشان، سخن بگویم و یا او را توصیف کنم. ( عاشق شیدا نمی­تواند سخنی از معشوقِ بی نشان بازگوید.)

این بیت ارتباط معنایی دارد با بیت:

با هیچکس نشانی زان دلستان ندیدم / یا من خبر ندارم یا او نشان ندارد

** عاشقان در واقع کشته شدگان معشوق هستند و از کشته نیز صدایی بلند نمی­شود. (هم چنان که از کشته، صدایی شنیده نمی­شود، عاشق صادق نیز از شدّت شوریدگی و عشق، قادر نیست زیبایی­های محبوب حقیقی را وصف کند.)

* صاحب­دلان: عارفان جَیب: گریبان، یقه

مراقبت: نگاه داشتن دل از توجه به غیر خدا

مکاشفت: کشف و آشکار کردن، پی بردن به حقایق عرفانی مستغرق: غرق شده

معاملت: اعمال عبادی، احکام و عبادات شرعی، در اینجا همان مراقبه و مکاشفه است تحفه: هدیه، ارمغان

انبساط: حالتی که در آن احساس بیگانگی و ملاحظه و رودربایستی نباشد، خودمانی شدن کرامت کردی: بخشیدی

سر به جیب مراقبه فرو بردن: کنایه بحر مکاشف: تشبیه

بوستان: استعاره از معرفت الهی درخت گل: نماد معرفت و اسرار حق را: حرف اصافه، به معنیِ «برایِ» چون: وقتی

بوی گل: استعاره از لذت تجلیات بوی گلم: جهش ضمیر، بوی گل مرا

دامنم از دست برفت: کنایه

** یکی از عارفان، در حالتِ تفکّر و تأمّل عارفانه، قلب خود را از هرچه غیر خدا حفظ کرده بود و در دریایِ کشفِ حقایق الهی، خود را از یاد برده بود. هنگامی که از این حالت و عبادت (مراقبه و مکاشفه) بیرون آمد، یکی از دوستان به او گفت: از این گلستانِ معارف الهی و این حالِ خوشِ روحانی، برای ما چه آوردی؟ (ما را هم خبر کن). عارف گفت: در نظر داشتم که اگر به این حالت خوشِ معنوی و این معرفت رسیدم، برای شما نیز هدیه­ای بیاورم. (شما را هم باخبر کنم.) امّا وقتی به این مرحله رسیدم، لذّتِ تجلّیات الهی، چنان مرا مست کرد که زمامِ اختیار از کف دادم. (از خود بی­خود شدم.)

* مدعیان: ادعا کنندگان خبر: شناخت، آگاهی بیت دوم، تلمیح دارد به «مَن عَرَف الله کَلَّ لِسانُهُ»

** ای بلبل! عشق واقعی را از پروانه یاد بگیر، زیرا پروانه جانش را در راهِ معشوق از دست داد ولی صدایی از او بلند و شنیده نشد.

** اینها که ادّعا می­کنند خدا را شناخته­اند، بی شک از او آگاهی ندارند زیرا آن که خدا را شناخت، از او خبری به دیگران نرسید. (کسی که خدا را بشناسد، زبانش بسته می­شود.)

=====================================

آموزه یکم: شکر نعمت

◙ منت خدای را عزّ و جل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت:

قلمرو زبانی: منّت: نیکویی، سپاس، شکر، جمع آن: مِنَن / منت خدای را : «را» حرف اضافه در معنی برای / به شکر اندرش: دو حرف اضافه برای یک متمم، «در شکرش» / عزّ و جلّ: گرامی، بزرگ و بلند مرتبه است؛ بعد از ذکر نام خداوند به کار می‌رود / قربت: نزدیکی (غربت: دوری) / قلمرو ادبی:  قربت، نعمت: سجع  متوازی (رشته انسانی) / طاعتش موجب قربت است: تلمیح به آیه شریفه «واسجد و اقترب» / مزید: افزونی، زیادی /  و به شکر اندرش مزید نعمت: تلمیح به آیه شریفه «لئن شکرتم لازیدنکم» / نمونه نثر مسجّع

بازگردانی: سپاس ویژه خداوند است (گرامی و بزرگ) که بندگی اش موجب نزدیکی به اوست و سپاس گزاری اش سبب نعمت.

پیام: فرمانبرداری موجب نزدیک به خداوند است

◙ هر نفسی که فرو می رود ممدّ حیات است و چون بر می آید مفرّح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمت شکری واجب.

قلمرو زبانی: نفس: دم / برمی آید: بالا می آید / فرو می رود، بر می آید: تضاد / ممدّ: یاری رساننده، مدد کننده / حیات: زندگی (حیاط: حیاط خانه) / مفرّح: شادی بخش، فرح انگیز / ذات: سرشت، گوهره/ قلمرو ادبی: حیات، ذات: سجع /

بازگردانی: هر نفسی که فرو می رود یاری دهنده زندگی است و هنگامی که بیرون می آید شادی بخش جان ماست. پس در هر نفسی دو نعمت موجود دارد و برای هر نعمتی شکری واجب می‌گردد.

پیام: وجوب شکرگزاری از خدا

از دست و زبان که بر آید / کز عهده شکرش به در آید

قلمرو ادبی: وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (رشته انسانی) / دست، زبان: تناسب / دست: مجاز از کردار / زبان: مجاز از گفتار / برآید، درآید: جناس ناهمسان / از دست و زبان کسی بر آمدن: کنایه از توانایی داشتن / پرسش انکاری

بازگردانی: از توانایی و قدرت چه کسی برمی آید که از خداوند سپاس گزاری کند.

پیام: ناتوانی بنده در شکرگزاری از خدا

◙ اعملوا آل داوود شکراً و قلیل من عبادی الشکور: تضمین

بازگردانی: ای خاندان داوود سپاس خداوند را گزارید و بندگان شکرکننده ام اندک اند.

پیام: وجوب شکرگزاری از خدا

بنده همان به که ز تقصیر خویش / عذر به درگاه خدای آورد

قلمرو زبانی: به: بهتر / تقصیر: کوتاهی، گناه / عذر: پوزش / قلمرو ادبی: وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (رشته انسانی) / درگاه: مجاز از خدا

بازگردانی: همان بهتر که انسان به خاطر گناه و کوتاهی اش از خداوند پوزش بخواهد.

پیام: طلب آمرزش از خداوند

ورنه سزاوار خداوندی اش / کس نتواند که به جای آورد

قلمرو زبانی: ورنه: وگرنه / به جای آوردن: ادا کردن، انجام دادن

بازگردانی: وگرنه هیچ کس نمی‌تواند آنگونه که درخور خداوند است از او سپاس گزاری کند.

پیام: ناتوانی بنده در شکرگزاری از خدا

◙ باران رحمت بی حسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده.

قلمرو زبانی: خوان: سفره، سفره فراخ و گشاده / بی دریغ: بی مضایقه / قلمرو ادبی: باران رحمت: اضافه تشبیهی / خوان نعمت: اضافه تشبیهی / رسیده، کشیده: سجع پایانی قرینه‌ها و ترصیع هم دارد (تمام واژه‌ها در قرینه دو به دو با هم سجع دارد) / تلمیح به آیه: ربّکم ذو رحمه واسعه / باران رحمت بی حسابش همه را رسیده: کنایه از بخشندگی یزدان / خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده: کنایه از بخشندگی یزدان /

بازگردانی: باران رحمت بی شمار خداوند همه را فراگرفته و سفره نعمت‌های بی مضایقه او همه جا پهن است.

پیام: بخشندگی یزدان

◙ پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفه روزی به خطای منکر نبرد.

قلمرو زبانی: دریدن: پاره کردن (بن ماضی: درید، بن مضارع: در) / فاحش: آشکار، واضح / وظیفه: وجه معاش، مقرری / منکر: زشت، ناپسند / روزی: رزق / / قلمرو ادبی: پرده ناموس: اضافه تشبیهی / پرده دریدن: کنایه از رسوا کردن، فاش کردن راز / ندرد، نبرد: سجع / پرده ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد: اشاره به ستارالعیوبی خداوند / وظیفه روزی به خطای منکر نبرد: صفت رزّاقیت یزدان، هو الرزّاق

بازگردانی: آبروی بندگان را با وجود گناه آشکار نمی‌ریزد و روزی ایشان را به خاطر لغزش زشت قطع نمی‌کند.

پیام: پرده پوشی و روزی رسانی خداوند

◙ فراش باد صبا را گفته تا فرش زمردین بگسترد و دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد.

قلمرو زبانی: فراش: فرش گستر، گسترنده فرش / دایه: زنی که به جای مادر به کودک شیر می‌دهد یا از او پرستاری می‌کند / بنات: ج بنت، دختر / را: حرف اضافه «به» / نبات: گیاه، رستنی  / مهد: گهواره / قلمرو ادبی: فراش باد صبا، دایه ابر بهاری، بنات نبات، مهد زمین هر چهار مورد اضافه تشبیهی /  فرش زمرّدین: استعاره از سبزه و چمن / فراش، فرش،‌ بگسترد: مراعات نظیر / فراش، فرش: هم ریشگی / باد صبا، ابر بهار، نبات، زمین: تناسب  / دایه، بنات، مهد، بپرورد: تناسب / کل عبارت آرایه تشخیص دارد./ بگسترد، بپرورد، سجع / مهد زمین: الم نجعل الارض مهادا (تلمیح)

بازگردانی: به باد صبا که مانند فراش است گفته تا سبزه و چمن را بگستراند و به ابر بهاری که مانند دایه است گفته تا گیاهان را که همچون دختران اند در زمین پرورش دهد.

پیام:

◙ درختان را به خلعت نوروزی قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع کلاه شکوفه بر سر نهاده.

 قلمرو زبانی: خلعت: جامگی / قبا: جامه، جامه‌ای که از سوی پیش باز است و پس از پوشیدن دو طرف پیش را با دکمه به هم پیوندند / ورق: برگ / شاخ: شاخه / قدوم: آمدن، قدم نهادن، فرارسیدن /  قلمرو ادبی:  جانبخشی در سراسر عبارت /قبای سبز ورق، اطفال شاخ، کلاه شکوفه، اضافه تشبیهی هستند. / اطفال شاخ را: «را» فک اضافه «بر سر اطفال شاخ» / قدوم موسم ربیع: تشخیص / موسم: فصل، هنگام، زمان /  ربیع: بهار / خلعت نوروزی، موسم ربیع: مراعات نظیر/ شاخ، درخت، ورق، شکوفه، نوروز، ربیع: مراعات نظیر/ بر: پهلو/ نوروز، خلعت، قبا: مراعات نظیر / اطفال، کلاه، سر: مراعات نظیر /  بر،‌ سر: جناس / گرفته، نهاده: سجع

بازگردانی: خداوند درختان را پربرگ کرده است و برگ‌هایشان مانند قبای سبز رنگ است و شاخه‌ها با آمدن فصل بهار پر از شکوفه شده اند و شکوفه‌هایشان مانند کلاه است.

پیام: آفریندگی

◙ عصاره تاکی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش نخل باسق گشته:

قلمرو زبانی: عصاره: افشره، شیره / تاک: انگوربن، درخت انگور، رز / قلمرو ادبی: فایق، باسق: سجع / شده، گشته: سجع / عصاره تاک، شهد، فایق: تناسب/ شهد: عسل / فایق: برتر، برگزیده (در اینجا «ناب») / شهد فایق: عسل ناب /  نخل: خرمابن /  باسق: بلند / نخل باسق: «والنخل باسقات» /  تخم خرما، نخل باسق: مراعات نظیر، اشاره به صفت قادر بودن خداوند

بازگردانی: افشره مو با نیروی ایزدی شیرینی برگزیده شده است و تخم خرمایی با پرورش خداوند خرمابن بلندی گشته است.

پیام: قدرت یزدان

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند /  تا تو نانی به کف آری و به غفلت نخوری

قلمرو زبانی: غفلت: نادانی / قلمرو ادبی: وزن: فعلاتن فعلاتن فعلن (رشته انسانی) / ابر و باد و مه و خورشید و فلک: تناسب، مجاز از همه جهان / در کار بودن: کنایه از در تکاپو / نان: مجاز از روزی / به کف آوردن: به دست آوردن، کنایه / تشخیص /  تلمیح به آیه شریفه: «و سخرلکم الشمس و القمر دائبین» / کف: مجاز از دست

بازگردانی: ابر، باد، ماه، خورشید و آسمان در تکاپویند تا تو روزیت را به دست آوری و با ناآگاهی زندگی ات را نگذرانی.

پیام: برتری  انسان

همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار/ شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری

قلمرو زبانی: از بهر: برای / سرگشته: حیران، هاج و واج / قلمرو ادبی: تو، فرمان: واژه آرایی / فرمان بردار، فرمان نبری: هم ریشگی (رشته انسانی)

بازگردانی: همه پدیده‌ها به تو خدمت می‌کنند و از تو فرمانبرداری می‌کنند. منصفانه نیست که تو از خداوند فرمان نبری.

پیام: اطاعت از خدا

■ در خبر است از سرور کائنات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمه دور زمان محمد مصطفی- صلّی ا… علیه و آله و سلم

قلمرو زبانی: خبر: حدیث / سرور: بزرگ، آقا / کاینات: م. کاینه، همه موجودات جهان/ مفخر: آن چه بدان فخر کنند / سرور، مفخر: سجع / صفوت: برگزیده / تتمّه: باقی مانده؛ تتمه دور زمان: مایه تمامی و کمال گردش روزگار، مایه تمامی و کمال دور زمان رسالت / قلمرو ادبی: رحمت عالمیان: تلمیح به آیه شریفه: « و ما أرسلناک إلّا رحمه للعالمین» / رحمت، صفوت: سجع / عالمیان، آدمیان: سجع /

بازگردانی: در حدیث آمده است از بزرگ موجودات، باعث افتخار هستی، رحمت جهانیان و برگزیده آدمیان و به جای مانده و پایان بخش زمان محمد مصطفا (پایان بخش نبوت)

پیام: ستایش پیامبر

شفیع مطاع نبیّ کریم / قسیم، جسیم، نسیم، وسیم

قلمرو زبانی: شفیع: شفاعت کننده / مطاع: فرمانروا، اطاعت شده / نبی: پیام آور، پیغمبر، رسول / کریم: رادمرد / قسیم: خوش چهره / جسیم: خوش اندام / نسیم: خوش بو / وسیم: دارای مهر و نشان پیامبری / قلمرو ادبی: قسیم، جسیم، نسیم، وسیم: جناس / واج آرایی

بازگردانی: شفاعت کننده، فرمانروا، پیام آور، رادمرد، خوش چهره، خوش اندام، خوش بو، دارای نشان پیامبری

پیام: ستایش پیامبر

بلغَ العُلی بِکمالِه، کشفَ الدُّجی بِجمالِه / حسُنَت جَمیعُ خِصاله، صَلُّوا عَلیه و آلِه

بازگردانی: به سبب کمالش به بلندی رسید، با روی زیبای خودش تیرگی​ها را زدود، همه​ خوی و رفتارش نکوست، بر او و خاندانش درود باد.

پیام: ستایش پیامبر

چه غم دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان  /  چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان

قلمرو زبانی: باک: ترس / بحر: دریا (همآوا؛ بهر: بهره) / را: حرف اضافه «برای»/ قلمرو ادبی: دیوار امّت: اضافه تشبیهی / بحر: تلمیح به ماجرای حضرت نوح (ع) / نوح، بحر، کشتیبان: تناسب /  پرسش انکاری / پشتیبان، کشتیبان: جناس

بازگردانی: مردمی که همچون تو پشتیبانی دارند اندوه و غمی ندارند. همانگونه که هر کس کشتیبان او نوح باشد از موج دریا نمی هراسد.

پیام: ستایش پیامبر

■ هر گه که یکی از بندگان گنهکار پریشان روزگار، دست انابت به امید اجابت به درگاه حق- جلّ و علا- بردارد،

قلمرو زبانی: انابت: توبه، بازگشت به خدا، پشیمانی / جلّ و علا: بزرگ و والا است / دست انابت: اضافه اقترانی  / قلمرو ادبی: پریشان روزگار: کنایه از بدبخت / انابت، اجابت: جناس

بازگردانی: هر گاه یکی از بندگان گنهکار بدبخت، دستش را به امید برآورده شدن به درگاه خداوند برافرازد،

پیام: توبه

■ ایزد تعالی در او نظر نکند. بازش بخواند باز اعراض کند بار دیگرش به تضرّع و زاری بخواند حقّ سبحانه و تعالی فرماید:

قلمرو زبانی: ایزد: خداوند / بازش، بار دیگرش: «ش: مفعول»، جهش ضمیر / خواندن: صدا کردن / اعراض: روی برگرداندن از چیزی، روی گردانی، انصراف / تضرّع: زاری، التماس / سبحانه و تعالی: پاک و والاست خداوند / قلمرو ادبی: باز، بار: جناس / سجع‌های نزدیک به هم را «تضمین المزدوج» گویند(رشته انسانی).

بازگردانی: خداوند به او توجه نمی‌کند. بنده دوباره او را می‌خواند. خداوند دوباره روی برمی گرداند. بنده بار دیگر با زاری خداوند را صدا می‌زند. خداوند می‌فرماید:

پیام: توبه

■ یا ملائکتی قد استحییتُ من عبدی و لیس له غیری فقد غفرتُ له. دعوتش اجابت کردم و امیدش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.

قلمرو زبانی: دعوت: دعا / برآوردم: برآورده کردم / قلمرو ادبی: تضمین: «یا ملائکتی ……….»

بازگردانی: ای فرشتگان از بنده ام شرمنده شدم. او به جز من کسی را ندارد؛ پس او را آمرزیدم. دعایش را برآوردم و امیدش را ناامید نکردم که از دعا و زاری بنده ام شرم دارم.

پیام: آمرزش خداوند

کرم بین و لطف خداوندگار /  گنه بنده کرده است و او شرمسار

قلمرو زبانی: کرم: بخشش / او: مرجع ضمیر خداوندگار / شرمسار: شرمنده / قلمرو ادبی: خداوندگار، ‌بنده: مراعات نظیر / کرم، لطف: تناسب / شرمسار: شرمنده / واج آرایی«ن» / تلمیح به «یا ملائکتی قد استحییتُ من عبدی …..»

بازگردانی: بزرگواری و لطف خداوندگار را ببین که گناه را بنده کرده است و خداوند شرمسار است.

پیام: لطف خدا

■ عاکفان کعبه جلالش به تقصیر عبادت معترف که: ماعبدناک حق عبادتک و واصفان حلیه جمالش به تحیر منسوب که ماعرفناک حق معرفتک.

قلمرو زبانی: عاکف: اعتکاف کننده، کسانی که در مدت معین در مسجد بمانند و به عبادت پردازند؛ مسجدنشین / جلال: / تقصیر: / معترف: / واصف: وصف کننده / حلیه: زیور، زینت / جمال: زیبایی / تحیّر: سرگشتگی / منسوب: نسبت داده شده (منصوب: نصب شده) /  قلمرو ادبی: کعبه جلال، حلیه جمال: اضافه تشبیهی /  سجع / عاکف، کعبه، عبادت: تناسب / جلال، جمال: تناسب، جناس / ما عبدناک حق عبادتک، ما عرفناک حق معرفتک: تضمین

بازگردانی: اعتکاف کنندگان در کعبه بزرگی اش اعتراف دارند که در عبادت او کوتاهی کرده اند و می‌گویند که: حق بندگی تو را ادا نکرده ایم و وصف کنندگان زیور زیبایی اش سرگشته اند که تو را آنگونه که شایسته‌ای نشناخته ایم.

پیام: ناتوانی در شکرگزاری از خدا

گر کسی وصف او ز من پرسد /  بیدل از بی نشان چه گوید باز

قلمرو زبانی: مرجع او: خداوند / بیدل: عاشق (در اینجا خود سعدی) / بی نشان: منظور خداوند بی نشان است / پرسش انکاری /  قلمرو ادبی: تلمیح به «إنّ الله لا یوصف و لا یدرک» /

بازگردانی: اگر کسی وصف خداوند را از من بخواهد، نمی‌توانم سخنی بگویم؛ زیرا من عاشق هستم و خداوند بی نشان است.

پیام: وصف ناپذیری خدا

عاشقان کشتگان معشوقند  /  بر نیاید ز کشتگان آواز

قلمرو ادبی: بیت دوم تلمیح به حدیث «من عرف الله کلّ لسانه» کسی که خدا را شناخت زبانش کند می شود و نمی تواند چیزی بگوید. / کشتگان: واژه آرایی /  عاشق، معشوق: هم ریشگی (رشته انسانی) /

بازگردانی: عاشقان به دست معشوقشان کشته می‌شوند. از کشته صدایی شنیده نمی‌شود.

پیام: خاموشی عاشق

■ یکی از صاحبدلان سر به جیب مراقبت فروبرده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده آن گه که از این معاملت بازآمد، یکی از یاران به طریق انبساط گفت: از این بوستان که بودی، ما را چه تحفه کرامت کردی؟

قلمرو زبانی: صاحبدلان: عارف، دل آگاه / جیب: گریبان، یقه / قلمرو ادبی: سر به جیب فروبردن: کنایه از گوشه نشینی / جیب مراقبت: اضافه اقترانی / مکاشفت: کشف کردن و آشکار ساختن، در اصطلاح عرفانی پی بردن به حقایق است /  بحر مکاشفت: اضافه تشبیهی / مستغرق: غرق شده / معاملت: اعمال عبادی، احکام و عبادات شرعی، در متن درس مقصود همان کار مراقبت و مکاشفت است / بازآمد: بازگشت / انبساط: حالتی که در آن احساس بیگانگی و ملاحظه و رودربایستی نباشد؛ خودمانی شدن / بوستان: استعاره از معرفت الهی یا همان حالت خوش عرفانی که عارف داشته / ما را: حرف اضافه«برای ما» /  بحر، مستغرق: تناسب / سجع / تحفه: هدیه، ارمغان / کرامت کردن: عطا کردن، بخشیدن

بازگردانی: یکی از عارفان که در حال مراقبت بود و در کشف حقایق عرفانی غرق شده بود آن گاه که از این این حالت بازگشت، یکی از دوستانش از روی شادی و خودمانی شدن به او گفت: از این حالت عرفانی که بودی، به ما چه سوغاتی پیش کش می‌کنی؟

■ گفتم  به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت!

قلمرو زبانی: بوی گلم: جهش ضمیر / هدیه اصحاب را: را به معنای«برای» حرف اضافه / اصحاب: ج صحابه، یاران / قلمرو ادبی: درخت گل: استعاره از معارف و حقایق الهی، مشاهده جمال حق، حالت عرفانی حاصل از مراقبه و مکاشفه  / درخت: بوته /  درخت گل، بوی گل: تناسب / بوی گل: استعاره از جلوه جمال حق /  دامن از دست رفتن: کنایه از اختیار از دست دادن، از خود بی خود شدن، در اینجا فنای کامل / بوی گلم چنان مست کرد: استعاره مکنیه / مست، دست: جناس / واج آرایی « س».

بازگردانی: گفتم  به یاد داشتم که هنگامی که به درخت گل می‌رسم، به عنوان هدیه برای دوستانم دامنم را از گل پر کنم. چون به بوستان حقایق رسیدم بوی گل چنان مرا مست کرد که سرگشته و بی خود شدم.

پیام: خاموشی عاشق راستین

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز / کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

قلمرو زبانی: کان: که آن /  شد: رفت، نابود شد / را: فک اضافه (جان آن سوخته) / آواز: صدا / قلمرو ادبی: ای مرغ: جانبخشی / مرغ سحر: بلبل نماد عاشق ظاهری / پروانه: نماد عاشق راستین / جان، عشق، مرغ، سحر، پروانه: تناسب / تشخیص

بازگردانی: ای مرغ سحر، عشق و عاشقی را از پروانه یاد بگیر؛ زیرا پروانه سوخته جان درگذشت؛ اما سخنی نگفت. (کنایه از اینکه عاشق راستین جانش را برای دلبرش می‌دهد و هیچ سخن و اعتراضی نمی‌کند.)

پیام: خاموشی عاشق راستین

این مدعیان در طلبش بی خبران اند /  کان را که خبر شد خبری باز نیامد

قلمرو زبانی: طلب: خواست، اولین وادی عرفان / مدعی: ادعا کنند، لاف زننده / قلمرو ادبی: خبر: واژه آرایی / تلمیح به «من عرف الله کلّ لسانه» /

بازگردانی: این ادعا کنندگان هیچ آگاهی از خدا و عرفان ندارند؛ زیرا هر کس در راه عرفان به مقصود راستینش برسد، هیچ گاه سخنی نمی‌گوید.

پیام: ناآگاه بودن مدعی

========================================

گنج حکمتگمان

■ گویند که بطی در آب روشنایی می‌دید. پنداشت که ماهی است. قصدی می‌کرد تا بگیرد و هیچ نمی‌یافت. چون بارها بیازمود و حاصلی ندید، فروگذاشت. دیگر روز هر گاه که ماهی بدیدی، گمان بردی که همان روشنایی است؛ قصدی نپیوستی، و ثمرت این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند.

قلمرو زبانی: بط: مرغابی / پنداشت: گمان کرد (بن ماضی: پنداشت، بن مضارع: پندار) / قصد کردن: خواستن، تکاپو / بیازمود: امتحان کرد (بن ماضی: آزمود، بن مضارع: آزما)  / حاصل: فایده، سود / فروگذاشت: رها کرد (بن ماضی: فروگذاشت، بن مضارع: فروگذار)  / دیگر روز: روز دیگر / بدیدی: می‌دید / گمان بردی: گمان می‌کرد / قصد پیوستن: قصد کردن / ثمرت: فایده، نتیجه / تجربت: تجربه /

کلیله و دمنه، ترجمۀ نصرالله منشی (سده ششم)

تجزیه و ترکیب متن

گویند که بطی در آب روشنایی می‌دید.

جمله مرکب / گویند: فعل، گذرا به مفعول و متمم، مضارع اخباری (می گویند)؛ جمله هسته / که: حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش مفعولی / در: حرف اضافه / آب: متمم قیدی / روشنایی: مفعول / می دید: فعل ساده، ماضی استمراری؛ جمله وابسته

پنداشت که ماهی است.

جمله مرکب / پنداشت: فعل، گذرا به مفعول، ماضی ساده؛ جمله هسته / که: حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش مفعولی / ماهی: مسند / است: فعل اسنادی، گذرا به مسند، مضارع اخباری؛ جمله وابسته / حذف نهاد (آن روشنایی ماهی است)

قصدی می‌کرد تا بگیرد

جمله مرکب / قصد: مفعول / می کرد: فعل گذرا به مفعول، ماضی استمراری؛ جمله هسته / تا: حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش قیدی / بگیرد: فعل تام، گذرا به مفعول، مضارع التزامی؛ جمله وابسته / حذف مفعول (او را بگیرد)

و هیچ نمی‌یافت.

جمله ساده / و: حرف پیوند همپایه ساز / هیچ: ضمیر مبهم، مفعول / نمی یافت: فعل تام، ماضی استمراری منفی، گذرا به مفعول

چون بارها بیازمود و حاصلی ندید، فروگذاشت.

جمله مرکب / چون: حرف پیوند وابسته ساز؛ جمله پس از آن در نقش قیدی / بارها: قید / بیازمود: فعل تام، ماضی ساده، گذرا به مفعول؛ جمله وابسته / حذف مفعول / و: حرف پیوند همپایه ساز / حاصل: مفعول(ی ناشناس)  / ندید: ماضی ساده / فروگذاشت: فعل پیشوندی، گذرا به مفعول، ماضی ساده؛ جمله هسته

دیگر روز هر گاه که ماهی بدیدی، گمان بردی که همان روشنایی است؛

جمله مرکب / دیگر روز: گروه قیدی / دیگر: صفت مبهم، وابسته پیشین / هر گاه که: حرف پیوند وابسته ساز / ماهی: مفعول / بدیدی: می دید؛ ماضی استمراری، گذرا به مفعول؛ جمله وابسته / گمان بردن: فعل مرکب / که: حرف پیوند وابسته ساز / همان روشنایی: گروه اسمی، مسند / همان: صفت اشاره، وابسته پیشین / است: فعل اسنادی، گذرا به مسند؛ جمله هسته

قصدی نپیوستی،

جمله ساده / قصدی: مفعول (ی ناشناس) / نپیوستی: نمی پیوست، ماضی استمراری منفی

و ثمرت این تجربت آن بود که همه روز گرسنه بماند.

جمله مرکب / و: حرف پیوند هم پایه ساز / ثمرت: نهاد / این تجربت: گروه مضاف الیهی / این: صفت مضاف الیه / تجربت: مضاف الیه / آن: ضمیر اشاره، مسند / بود: فعل اسنادی، گذرا به مسند، ماضی ساده؛ جمله هسته / که: حرف پیوند وابسته ساز / همه روز: گروه اسمی، قید / گرسنه: مسند یا قید / بماند: فعل، ماضی ساده؛ جمله وابسته

 

همچنین بررسی کنید

درس پنجم:دماوندیه

دماوندیه  چند نکته:   این سروده در قالب قصیده است یعنی مصراع نخستین این سروده با …

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *